-
حقیقت و دروغ...
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 18:08
ترجیح میدهم حقیقتی مرا بیازارد تا دروغی آرامم کند" ولی خداییش دونستن و تحمل بعضی حقیقتا خیلی سخته. به هر حال، چه بخوام چه نخوام، چه دوس داشته باشم، چه دوس نداشته باشم و چه چشمام رو ببندم یا باز نگه دارم؛ بعضی چیزا داره عوض میشه؛ و این تغییر غیر قابل اجتناب و صد البته خیلی دردناکه... بعضی وقتا دلم برای آرامش دروغی...
-
هر چه دیدم یکان یکان بینی
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 21:14
گفت دیدی چگونه آزردم دل زود آشنای ساده ی تو؟! گفت دیدی که عاقبت کشتم روح آزاد و اوفتاده ی تو؟! گفت دیدی چگونه بشکستم اعتبار ترا ز خود خواهی ؟! گفت دیدی که سوختم آخر خرمن دوستی؛ ز گمراهی؟! گفت دیدی که دوستانه ترا با چه نیرنگ؛ راندم از یاران؟! گفت دیدی که پاک فرسودم تن غم پرورت؛ چو بیماران؟! گفت دیدی که از تو ببریدم عشق...
-
قهوه
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 17:19
بچه ها. قهوه رو دریابید. یه چند روزیه عصرا قهوه میخورم آقا انرژی ای میگیرم، انرژی ای میگیرم که نگو. مثل اینکه صبحه و من تازه از خواب بیدار شدم. اصن کلن یه مائده بهشتیه. روایت داریم توی بهشت، برای هر کسی که دوس داشته باشه به جای شیر و عسل، قهوه جاری میکنن که بری توش شنا کنی و هر چقدر دوس داشتی بخوری. قهوه رو دریابید!
-
خوابهای طلایی
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 17:05
یکی از دوستام این متن رو برام ایمیل کرد. خیلی قشنگه. نمیدونم چه کسی نوشتتش. فقط وقتی میخوندم کلی بغض کردم...
-
استقبال از دلجویی
شنبه 27 آبانماه سال 1391 23:05
یه وقتایی که از یه چیزی ناراحت میشم و عصبانی، مواظبم رفتارم جوری نباشه و یا حرفی نزنم که کسایی که دوستم دارن و من براشون مهمم، حتی جرأت نکنن ازم بپرسن چمه. خب گناه دارن بنده خداها. اونا چه تقصیری دارن؟ دل نگرون میشن خب. اگه انقد بد بشم که حتی جرأت سوال پرسیدن هم نداشته باشن، خب خدا رو خوش نمیاد. جنبه ی ناراحت شدنم رو...
-
عشق و گناه
جمعه 26 آبانماه سال 1391 03:21
تا به حال به معنی این شعر دقت کردید: دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گِل آدم بسرشتــــند و به پیمانه زدند یعنی ملائکه اومدن درِ میخونه رو زدند و یه کم شراب گرفتند و خاک آدم رو با شراب قاطی کردن و گِل آدم رو ساختند و آدم از اون گِل به وجود اومد. یعنی خاک رو با آب قاطی نکردن که گِل من و تو رو بسازن؛ بلکه با شراب قاطی...
-
جای خوب
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 17:53
آدم زود به جاهای خوب عادت میکنه. وقتی میخواد از اونجاها دل بکنه، ته دلش یه ناراحتی حس میکنه. از طرفی، دیدن کسایی که دوسشون داری تشویقت میکنه به زودتر حرکت کردن و از طرفی، خوبیهایی که توی همین چند روزه از این جای خوب دیدی، نمیذاره با خیال راحت دل بکنی. آدما واقعا به جاهای خوب زود عادت میکنن. زودتر از اونی که فکرشو بکنن.
-
الآن
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 17:22
تا به حال به کلمه "روز مبادا" فک کردین؟ روزی که ممکنه اوضاع از اینی که هست بدتر بشه؟ روزی که ممکنه چیزی رو که الآن میتونیم ازش استفاده کنیم اون روز بیشتر به دردمون بخوره؟ تا به حال دیدین کسایی رو که برای داشتن یه آینده خوب و مرفه، از لذتهای الآنشون به طور کامل دست میکشن؟ تا به حال دقت کردین چقدر به اشتباهات...
-
زهد ریا
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 00:34
شعرای حافظ واقعا معرکه ان. مخصوصا وقتی به این زاهدا و ریاکارا گیر میده. همچی دلم خنک میشه که نگو... باده نوشی که در او روی و ریایی نبود بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست ******* اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک؟ ******* گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس،...
-
Mistakes
جمعه 28 مهرماه سال 1391 22:54
I hate the mistakes which are made deliberately
-
لخخلمث
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 00:41
اعصابم خورد میشه وقتی یه خط کامل رو تایپ میکنم و بعدش که سرمو میارم بالا میبینم که زبون کامپیوتر انگلیسی بوده و هر چی نوشتم چرت و پرت از آب در اومده. بارها و بارها به جای "google" نوشتم "لخخلمث". بعدش عین خنگا اینتر و که میزنم سرمو میارم بالا میبینم یه سایت چرت و پرت آورده. ای بابا. خب نیگاه کن به...
-
شهر فرشتگان
شنبه 22 مهرماه سال 1391 01:02
نمیدونم فیلم شهر فرشتگان (City of angels) رو دیدین یا نه. با بازی فوق العاده زیبای نیکلاس کیج که توی فیلم نقش یه فرشته رو بازی میکنه. یه جایی از خدا میخواد به انسان تبدیلش کنه و وقتی از بالای ساختمون خودش رو پرت میکنه پایین و به هوش میاد و خون رو روی دست و صورتش میبینه، از خوشحالی توی پوست خودش نمیگنجه. از بو کردن سیب...
-
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 22:19
خیلی با این شعر حال کردم. اینکه آخرش میگه عشق همون خداست، واقعا مستم میکنه. به شعرای مولوی خیلی علاقه مند شدم چند وقته. بهتون توصیه میکنم تفسیر شعرای مولوی رو بخونید. خیلی چیزا توی شعراش گفته که واقعا ناب نابه... من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بیخبری...
-
بالاترین درجه عشق
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 11:59
بعضی وقتا باید دور کسی که دوسش داری رو به خاطر خودش خط بکشی. باید به خاطر خودش، ولش کنی. گاهی وقتا حتی مجبوری بهش کم محلی کنی و کاری کنی ازت متنفر بشه. کاری کنی ولت کنه و بره به سمت خوشبختیش. بعضی وقتا اگه کسی رو واقعا دوس داری و به این اطمینان رسیدی که یکی دیگه میتونه بهتر از تو خوشبختش کنه، باید قیدش رو بزنی و صلاح...
-
کیسه بٌکس
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 14:01
دوست کسیه که بعضی وقتا بشه کیسه بُکس رفیقش. اون مشتهایی رو که رفیقش باید به خاطر نادونیها، بی لیاقتیها، بی توجهی ها و ندونم کاریهای خودش به خودش بزنه، بخوره و تحمل کنه تا عصبانیت رفیقش کم بشه. بعدش خیلی آروم بگه "زدی،دستت طلا. ولی هی! بدون اونی که باید مشت میخورد و کتک میخورد و فحش میخورد، خودت بودی رفیق. من...
-
ایکاش من جای او بودم
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 22:32
با اینکه زن بودنش موانع بسیاری در پیشرفت کاریش داشت، ولی هر طور که شده، به مراحل بالای کاری و ثروت زیادی دست یافته بود. همیشه از دغدغه زیاد زندگی و انباشت کارهای روزانه، خسته و شاکی بود. فکر میکرد چه چیزهایی را برای به دست آوردن این موقعیت از دست داده است. خسته از زندگی مرفه روزمره، تصمیم گرفت اندکی به خود استراحت...
-
پر توقع
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 00:04
هزار بار خوبی کردی، محبت کردی، مهربونی کردی، به چشش نمیاد. حتی میگه وظیفه ات بوده. یه بدی، اونم نه بدی خیلی بد، بدی یه کم بد، که ازت میبینه، همه خوبیهاتو فراموش میکنه. انگار نه انگار... چرا بعضیا اینجورین واقعا؟ آدم هم انقد پر توقع آخه؟ اَی بابا!!!
-
استثنا
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 21:51
یه چیزی رو با پوس و گوشتم لمس کردم. البته قبلا میدونستما. ولی الآن دُرُس حسابی درکش کردم. اونم اینه که کسی که بد دیگرون رو به شما میگه یا با دیگرون بد تا میکنه، مطمئن باشید به وقتش با شما هم بد تا میکنه و بدتون رو به دیگرون میگه. اصلا فکر نکنید برای همچین آدمایی استثنا هستید و با بقیه فقط این کارو میکنه، ولی با شما...
-
گره
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 14:04
گر رشته برید، میتوان بست لیکن گره ای میان آن هست مراقب رشته هامون باشیم که بریده نشن. بیشتر مواقع فرصت راست و ریس کردن نداریم دیگه...
-
رسم زمونه...
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 01:24
عجب رسمیه، رسم زمونه...قصه برگ و باد خزونه... میرن آدما، از اونا فقط، خاطره هاشون، به جا میمونه... ما معمولا توی وبلاگای همدیگه دنبال یه چیزی میگردیم که آروممون کنه. هیچوقت دوست ندارم چیزی بنویسم که کسی از خوندنش ناراحت و غمگین بشه. ولی امروز میخوام تلخ بنویسم. تلخ تلخ... خدا رو شکر میکنم وقتی رفتی، نبودم. ندیدم رفتنت...
-
مزیت پنهان
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 20:45
یه اصطلاحی توی روانشناسی هست به اسم مزیت پنهان. این اصطلاح بیانگر موقعیتیه که ما به اشتباه بودن یه کاری واقفیم، ولی در انجام اون کار یه مزیت پنهانی برای مانهفته است که شاید از به زبون آوردن اون مزیت خجالت هم بکشیم و یاحتی شاید خودمون هم ندونیم چه مزیت پنهانی وجود داره. این مزیتها با کند و کاو توی رفتارامون مشخص میشن....
-
ماه بر عشق تو خندید
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 01:02
شعر کوچه رو خیلی دوست دارم. از بچگی همه اش رو حفظ بودم. اوج شعرش که آدم رو واقعا به خدا میرسونه اینه: اشکی از شاخه فرو ریخت....مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت.... اشک در چشم تو لغزید....ماه بر عشق تو خندید... واقعا باید به عشق خیلی ها خندید. عشقی که شاید وسعتش اقیانوس باشه، ولی عمقش یه وجب هم نیست...
-
رژیم غذایی
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1391 19:13
یه مدته تصمیم گرفتم رژیم غذاییم رو سالمتر کنم. از وقتی این فکر افتاد توی سرم که حسابش رو کردم با این برنامه غذایی 50 رو رد نمیکنم. مثلا قند و شکر رو کلا حذف کردم. روغن خیلی خیلی کم استفاده میکنم. گوشت قرمز و گوشت سفید کمتر میخورم. میوه هم زیاد میخورم. خلاصه تصمیم گرفتم یه تکونی به برنامه غذاییم بدم. حالا حسابش رو...
-
رمضان کریم
جمعه 27 مردادماه سال 1391 19:55
تا به حال هیچ وقت از تموم شدن یه مهمونی انقد خوشحال نشده بودم. واسه این که توی هیچ مهمونی، انقد بهم سخت نگذشته بود. هر چند بعضی وقتا هم زیر آبی میرفتم، ولی باز خیلی سخت بود. به قول داداشم، هر کی مهمونی میده کلی بخور بخور داره، ولی این مهمونی کلی پیر آدم رو در میاره. خدایا ناراحت نشی یه وقت بزنی سوسکمون کنی، ولی خدا رو...
-
خداحافظ رفیق
جمعه 20 مردادماه سال 1391 14:02
خداحافظ رفیق. خدا نگهدارت باشه. کاش بشه زودتر از اونی که فکرشو میکنم ببینمت دوباره. کاش بشه قدر همدیگه رو قبل از اینکه از هم جدا بشیم اونجوری که باید و شاید، بدونیم.
-
تولد
شنبه 14 مردادماه سال 1391 13:22
رفیق! دوست! تولدت مبارک... جای عزیزانی که این روزا تولدشون بود، ولی دیگه بینمون نیستن هم خیلی خالی.
-
دل خوش سیری چند؟
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 10:12
پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود ، مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم زیبا شد . پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند . مرد بقال ازمن پرسید: چند من خربزه می خواهی ؟ من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟* * صدای پای آب- سهراب سپهری
-
بار اول
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 00:03
هر کاری رو که بخوای برای بار اول انجام بدی سخته. چه کار خوب، چه کار بد. آدم فک میکنه میخواد شاخ غول رو بشکنه. ولی بعد از یه مدت میبینه داره اون کار رو به راحتی انجام میده. مدام و مدام... نمیدونم این خوبه یا بد. ولی بعضی وقتا دلم تنگ میشه برای موقعهایی که برای انجام خیلی کارا،دست و پام میلرزید...
-
نوستالژی
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 12:09
امروز بعد از ۷ سال و نیم اومدم دانشگاه دانشنامه ام رو بگیرم. یه حس عجیبی دارم. الآن دارم از سایت دانشکده سابقم این مطالب رو مینویسم و چنان حس نوستالژیکی اومده سراغم که داره گریه ام میگیره. تموم کلاسای درسی که یه موقع روی صندلیاش مینشستم و تموم راه پله هایی که گاهی با خوشحالی و گاهی با غم طی میکردم دارن باهام حرف...
-
روزهای سخت
جمعه 30 تیرماه سال 1391 22:08
بلاخره اون روز اومد. روزی که ازش میترسیدم و با فکر کردن بهش کلی دغدغه فکری میومد سراغم. اصلا نمیدونم میتونم این روزا رو پشت سر بذارم یا نه. فرار کردن فایده نداره. بلاخره باید با این روزا مواجه بشم. هر چند خیلی خیلی سخته، ولی دیگه کاریش نمیشه کرد... ماه رمضون رو میگم. امیدوارم به اونایی که روزه میگیرن مبارک باشه و به...