روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

حال خوب...

حال خوب....

متاعی است که این روزها، کمتر کسی آن را دارد. کمیاب شده اصلن.

باید کلی بگردی و بگردی تا کسی را پیدا کنی که حال بد نداشته باشد. حالا حال خوش پیشکش...

نمیدانم...واقعن بر سر اون مردم شاد دلخوش سر مست، چه بلایی اومد؟ چی شد که همه مون به اینجا رسیدیم؟

این بار...

ﻧﻪ دﻳﮕﻪ ﭘـﺎ ﻣﻴـﺸﻢ اﻳﻦ ﺑﺎر

‫ﺧﺎﻟﻲ از ﻫﺮ ﺷــﻚ و ﺗﺮدﻳﺪ

‫ﻣﻴﺮم اون ﺑـﺎﻻﻫـﺎ ﻣـــــﻐﺮور

‫ﺗﺎ ﺑﺸﻴﻨﻢ ﺟﺎی ﺧﻮرﺷــﻴﺪ


‫ﺗـﻦ ﺑـﻪ ﺳـﺎﻳـﻪﻫـﺎ ﻧﻤـــــﻴﺪم

‫ﺑﺴﻪ ﻫﺮ ﭼﻲ ﺳﺨﺘﻲ دﻳﺪم

‫اﻧــﻘــــﺪر زﺟـــﺮ ﻛــﺸﻴــــــﺪم

‫ﺗــﺎ ﺑﻪ آرزوم رﺳـــــــــﻴـــــﺪم


‫ﺑــــــــﺬار آدﻣـــــــﺎ ﺑـﺪوﻧــــــﻦ

‫ﻣﺸﻪ ﺑﻴــــــــﻬﻮده ﻧﭙﻮﺳـــﻴﺪ

‫ﻣﻴﺸﻪ ﺧﻮرﺷﻴﺪ ﺷﺪ و ﺗﺎﺑﻴﺪ

‫ﻣـــــﻴﺸـﻪ آﺳـﻤـﻮﻧﻮ ﺑـﻮﺳﻴﺪ



سیب زمینی...

دلم میخواد یه بار هم که شده، دست کنم توی ماهیتابه و سیب زمینی بخورم و کسی بهم نگه نخور، کمه!

خب بیشتر درست میکنیم خب...

ای بابا!!!



یک حقیقت تلخ...

این یه حقیقت تلخه که همیشه بازار دروغهای شیرین از حقیقتهای تلخ، پر رونق تره....


صادق...

یاد من باشد که تنهاییم را برای خودم نگه دارم ،. و بغض های شبانه ام را برای کسی بازگو نکنم. تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم. یاد من باشد که فقط برای سایه ام بنویسم


همه از مرگ می ترسند من از زندگی بیهوده ی خودم


گاه آدمی در بیست سالگی می میرد ولی در هفتاد سالگی به خاک سپرده می شود.



صادق هدایت

صمیمیت...

دقت کردین راننده تاکسی هایی که بیشتر باهات گرم میگیرن و صحبت میکنن، موقعی که کرایه رو حساب میکنن بیشتر ازت میگیرن و تو روت نمیشه چیزی بگی؟

بعضی از آدمای دور و برمون هم همینطوری ان. هر چقدر بیشتر باهات گرم میگیرن باید منتظر باشی ببینی کجا میخوان یه چیزی رو دولا پهنا باهات حساب کنن یا یه درخواستی ازت دارن که توی رودربایستی قرارت میدن و مجبورت میکنن قبولش کنی یا ...

از بعضی از  صمیمیتها باید ترسید...

تو نباشی...

یکی بود یکی نبود....مال قدیماست.

الآن همه باشن و تو نباشی، هیچ کس نیست!


تو نباشـــی من از آینده خود پیرترم

از خرِ زخمـــی ابلیس زمین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم

زیر بیرحم تریــــن زاویه ســــــاطورم

 


وجدان شرمگین...

یه بزرگی میگفت، واژه حق، مفهومیه که خیلی ازش سوء استفاده میشه. یعنی بشر جدید، از این مفهوم خیلی برای توجیه کارهاش سوء استفاده کرده. مثلن اینکه شما از لحاظ حقوق بشر، حق دارین نظر و عقیده خودتون رو بگید. حتی اگه این وسط، کلی از انسانهای دیگه هم ناراحت بشن. قانون و حقوق بشر، این حق رو به شما میده که حتی کاریکاتور پیامبر یه دین دیگه ای رو هم منتشر کنید، بدون توجه به اینکه ممکنه این کار، این همه انسان روی کره زمین رو ناراحت کنه. بله، درسته که شما حق آزادی بیان دارین، ولی حق آزادی سکون هم دارین. چرا سکوت رو انتخاب نمیکنید؟ وقتی میبینید که حرفی که میزنید و حقی که برای خودتون قائل میشید، این همه مضرات و ضرر داره. بحثم اصلن کاریکاتور پیامبر نیست. کلی دارم میگم. این مفهوم حق، مفهومیه که خیلی پر خطر و گمراه کننده است. خیلی از مسایل اخلاقی و خیلی از تکلیفهایی که انسانها دربرابر هم دارن، تحت سایه این مفهوم، داره به فراموشی سپرده میشه. انسان، نه فقط یه موجود دارای حقه و نه فقط یه موجود دارای تکلیف. بلکه جمع این دو مفهوم، شخصیت انسانها رو میسازه. همونجوری که ما حق داریم خیلی کارها رو بکنیم و حقوق بشر بر انجام اون کارها تایید میکنه، خیلی هم در برابر هم تکلیف داریم. باید به وجدان خودمون هم رجوع کنیم گاهی. فکر کنیم که آیا این کاری که داریم میکنیم، حتی اگه حقمون باشه، آیا وجدانی هست؟ آیا اخلاقی هست؟ آیا شرمنده وجدانمون نمیشیم؟