روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

ماهی سیاه کوچولو...

یه ماهی که داره خفه میشه. به خودش تکونی نمیده که خودشو بندازه توی آبی که نزدیکشه. حتی، حس و حال بالا و پایین پریدن هم نداره. دستهایی رو که به سمتش دراز میشن برای کمک گاز میگیره حتی... خسته شده از همه کس و همه چیز. فقط به نبودن فکر میکنه و بس...

آروم آروم داره بیحال و بیحال تر میشه.

چیکار باید کرد؟

برای تو

با آن صـدای ناز، برایـم غـزل بخوان

تا وقت مرگ، حوصله دارم برای تو!

تولد

روز تولد، برام روز افسردگی بوده همیشه. شاید به خاطر اینکه همیشه با اضافه شدن سنم، چیزهایی که دوستشون داشتمو از دست دادم. از دست دادن، حس خیلی بدیه...خیلی بد...

عصبانی

دوس دارم خرخره یکی رو همینجوری بجوئم. گردن یکی رو بشکونم؛ انقدر که از دستش عصبانی ام...

گنج بی بدیل...

شاید بعضی وقتا از دستشون ناراحت بشی؛ شاید یه موقعهایی انقدر برن روی اعصابت که خونتو به جوش بیارن؛ شاید برخی اوقات پیش خودت فکر کنی از بین این همه مدل، آخه چرا این مدلیش نصیب من شده؟ شاید یه وقتا احساس کنی هیچ کمکی بهت نمیکنن که هیچ، کلی هم دارن نمک میپاشن روی زخمت.

ولی باور کن، اینو توی سی و سه سال عمری که از خدا گرفتم با گوشت و پوستم درک کردم، هیچ کس توی این دنیای کثیف، بیشتر از اعضای خونواده دلش به حالت نمیسوزه. چه خونواده نزدیک و چه خونواده دور، گنجیه که هیچ کس و هیچ چیز توی این دنیا نمیتونه جاشونو پر کنه. الکی به من نگید بعضی رفیقها هستن که ....آره. اینا رو میدونم. رفیق جای خودش. ولی هیچ کس خونواده نمیشه...

نوسانی....

توی دانشگاه، یه درس داشتیم به اسم تحلیل سیستمها. توی یکی از فصلاش میگفت وقتی سیستم به حالت تعادلش میرسه، نمیفهمه که رسیده و به رفتارش ادامه میده و وقتی خبر دار میشه که از حد تعادلش گذشته. دوباره بر میگرده از این طرف و حرکت نوسانی انجام میده، ولی باز به حد تعادل که میرسه ازش عبور میکنه و ...

دقیقن مثل بعضی از ماها. توی یه مسیر زیادی پیش میریم و یه موقع به خودمون میایم میبینیم زیادی رفتیم، میخوایم برگردیم، ولی سرعت که میگیریم نمیفهمیم رسیدیم به اونجایی که باید بایستیم. باز دوباره از حد تعادلش رد میشیم و همینطوری زیگزاگی تا آخر عمرمون توی نوسانیم.

قناعت

قناعت خیلی آرامش بخشه. بعضی وقتا تنها راه آروم شدن توی زندگی همین قناعته. بیشتر نظامهای اقتصادی دنیا، بر مبنای مصرف بیشتر، خرید بیشتر بنا شدن. اصلن به دروغ، خیلی نیازها رو در زندگی من و شما به وجود میارن که ما مجبور بشیم بیشتر خرید کنیم و بیشتر مصرف کنیم. در صورتیکه اصلن لزومی به خرید بیشتر و مصرف بیشتر نیست. وقتی همین موبایلی که داری کارت رو راه میندازه، چرا یه موبایل گرونتر؟ وقتی همین ماشینت برات خوبه، چرا ماشین گرونتر؟ وقتی لپ تاپت هنوز هم کارایی داره، چرا یه لپ تاپ دیگه؟ فقط به خاطر اینکه با تبلیغات و سیاست، کاری کردن که توی ذهن من و شما این ذهنیت قرار بگیره که حتمن باید بیشتر مصرف کرد و بیشتر خرید و اگه این کارو نکنیم، گدا و عقب افتاده ایم؟
چقدر شده چیزی رو خریدیم و تا بحال حتی یکبار هم استفاده شون نکردیم و یا تعداد دفعات استفاده ش از انگشتای یه دستمون کمتر بوده؟
واقعن چرا باید برای چیزی که احتیاج نداریم بهش، نیاز الکی ایجاد کنیم؟ بسازیم؟

همت و قناعت....


علاقه یهویی...

چند وقته به پرورش گل و گیاه علاقه پیدا کردم. هی قلمه میزنم میذارم توی آب. میخوام همه شونو بکارم توی گلدون.

هر کی دلیل علاقه یهویی منو میدونه بگه...


حسرت و نگرانی...

زندگی ام؛ یا به حسرت گذشته ها گذشته و یا به نگرانی آینده ها.

اگر میفهمیدم چگونه تنها و تنها به "اکـــنـــون" و کاری که در حال انجامش هستم تمرکز کنم، نه حسرت گذشته ها و نه نگرانی آینده ها؛ هیچیک به سراغم نمی آمد.

امان از حسرت و نگرانی...