روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

just for pleasure

راستی، تا یادم نرفته اینو بگم.

این چند روزه کلی فیلم دیدم. از کمدی بگیر تا جدی تا اکشن و خلاصه همه چی.

توصیه ام اینه که قبل از اینکه یه فبلمی ببینید، برید توی سایت www.imdb.com و نمره فیلم رو ببینید. فیلمایی که نمره شون زیر 6.5 یا هفته ارزش دیدن ندارن. مثل من وقتتون کلی تلف نشه. در ضمن، اگه یه سری پارامترای دیگه مثل میزان فروش اون فیلم رو هم در نظر بگیرید، کلی توی وقتتون صرفه جویی میشه.

فیلم Hearafter هم خوبه. اگه تونستید ببینیدش.

برنامه ام اینه که کلی فیلم ببینم توی ماه پیش رو.

wish me luck

ignore


عین این فیلما، یکی بیاد بزنه تو گوشم و بگه با نادیده گرفتن و به رسمیت نشناختن مشکل، اون مشکل حل نمیشه و باز سر جاش هست و هی همینجوری قوی تر و بزرگتر هم میشه خب. بعدش من هم عین این فیلما به خودم بیام و آدم بشم



بهترین تصمیم

 آدما تحت یه شرایط و ملاحظاتی، کلی فکر میکنن، دلیل و منطق میارن، دو دو تا چهارتا میکنن و یه تصمیمایی میگیرن و طبق اون تصمیما عمل میکنن. بعدها که به اون تصمیما فکر میکنن، شاید اون همه دلیل و منطقی که پشت اون تصمیمشون بوده و اون شرایطی رو که موقع تصمیم گیری داشتن یادشون نیاد و فکر کنن اون موقع واسه چی اون تصمیم رو گرفته بودن. بعدش چون چیزی یادشون نمیاد نمیتونن خودشون رو دقیقا توی اون شرایط تصمیم گیری قرار بدن و اینجوری میشه که به خاطر تصمیمی که مدتها پیش گرفتن عذاب وجدان میگیرن. ولی این اصلن درست نیست. چون یه عالمه دلیلی و منطق و دود دو تا چهار تا پشت اون تصمیم بوده و یه شرایط ویژه ای در لحظات تصمیم گیری بوده که پازل تصمیم گیری رو تکمیل میکرده ولی الآن دیگه هیچ کدومش نیست. پس نمیشه لحظات تصمیم رو بعدن دوباره شبیه سازی کرد. به احتمال قریب به یقین، توی اون لحظات بهترین تصمیم رو گرفته و الآن هم اگه شکی درباره تصمیمش اومد سراغش، باید این نکته رو در نظر بگیره که در لحظه تصمیم، سعیش این بوده که بهترین تصمیم رو بگیره و حتمن همین کار رو کرده.
 بیشتر وقتا نباید خودمون رو به خاطر تصمیمایی که در گذشته گرفتیم، سرزنش کنیم. چون بهترین تصمیم همون بوده.

حال...

این روزها حالم خوب نیست. نمیدانم روزهایی که حالم خوب نیست چرا  همینجوری هی کش می آیند. انگار آدم شک میکند که این روزها تمام هم بشوند.

حالم که این است، وای به حال آینده ام.


پ.ن. دوس دارم برم روی صندلیهای پارک ساعی، بین درختای سرو بشینم، همه mp3 های سیاوش قمیشی رو از صبح تا شب گوش بدم و بعدش پیاده راه بیفتم سمت خونه و تا خونه سیگار پشت سیگار بکشم.


بیگانه

در ابتدای زندانی شدنم، چیزی که بر من بسیار ناگوار می آمد، این بود که افکاری مانند افکار یک انسان آزاد داشتم. مثلا آرزو می کردم کنار ساحل باشم و به طرف دریا پیش بروم. صدای اولین امواج را زیر کف پایم، داخل شدن بدنم را در آب، آسودگی و استراحتی را که در آن می یافتم پیش خود مجسم می کردم؛ و ناگهان حس میکردم که چقدر دیوارهای زندانم به هم نزدیک است. اما این حالت چند ماه بیشتر دوام نداشت. پس از آن جز افکار یک زندانی را نداشتم. منتظر گردش روزانه ای می ماندم که در حیاط انجام می دادم یا به انتظار ملاقات وکیلم می نشستم.

غالباً فکر می کردم که اگر مجبورم می کردند در تنه درخت خشکی زندگانی کنم، و در آن مکان هیچ مشغولیتی جز نگاه کردن به کل آسمان بالای سرم نداشته باشم، آن وقت هم کم کم عادت می کردم. آنجا هم به انتظار گذشتن پرندگان و یا به انتظار ملاقات ابرها وقت خود را می گذراندم.

این یکی از عقاید مادرم بود و آن را غالباً تکرار می کرد که انسان بالاخره به همه چیز عادت می کند.

مردی که فقط یک روز زندگی کرده باشد،میتواند بی هیچ رنجی صد سال در زندان بماند. چون آنقدر خاطره خواهد داشت که کسل نشود.


کتاب غریبه - آلبر کامو - ترجمه جلال آل احمد



نقاب

دیشب خواب دیدم تلویزیون داره آهنگ نقاب سیاوش قمیشی رو پخش میکنه. بیت بیتشو یادمه که با لذت و دقت گوش میکردم. امروز هم همه اش ورد زبونم این آهنگ بود. به این فکر کردم که خیلی وقته دلم برای خودم خیلی خیلی تنگ شده. شاید این خواب، درخواست ضمیر نا خود آگاهم بوده. به این فکر میکنم که کم کم دارم به نقابم عادت میکنم. داره قیافه ام یادم میره. انقد توی نقشم فرو رفتم که بعضی وقتا نمیدونم قبلنا داشتم فیلم بازی میکردم و خودم نبودم یا الآن دارم فیلم بازی میکنم و خودم نیستم. درست مثل کسی که اونقدر خوابیده و خواب دیده که نمیدونه زندگی واقعی وقتیه که توی خوابه یا وقتیه که توی بیداریه. اصلن کدوم خوابه و کدوم بیداری؟ کدوم حقیقته و کدوم مجاز؟ منِ واقعی کدومه؟

خودمو گم کردم. خودمو یادم رفته. کجا پیدام کنم؟




Funny way

- You ever worry we was wrong all those years, and there ain't no heaven and there ain't nothing?

-Of course I worry, but God loves us, I know He does. He's just got a funny way of showing it sometimes.



خوشبختی

خوشبختی زیاد دور از دسترس نیست.

همین که قلب پدر و مادرت میتپه خوشبختی. همین که عزیزانت و دوستانت کنارتن خوشبختی. همین که بی درد و رنج نفس میکشی، راه میری، میدوی و میپری، خوشبختی. همین که میتونی عاشق بشی، میتونی دوست بداری، میتونی دوست داشته بشی، میتونی بخندی و گریه کنی، خوشبختی. همین که تنها نیستی، همین که میتونی زیر بارون خیس بشی، خوشبختی. همین که زنده ای، خوشبختی...

همین!