روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

دور باطل

ما آدما خیلی وقتا عوض اینکه واقعا دنبال حقیقت باشیم، دنبال اینیم که ثابت کنیم اون چیزی که از قبل در واقع قبول کردیم حقیقت داره. وقتی هم با دلیلی، هر چند واهی، مبنی بر تأیید اعتقاد از قبل پذیرفته شده مون برمیخوریم حسابی هیجان زده میشیم.


چقدر ساده ایم. چه راحت شرطی میشیم و تو یه دور باطل گاهی زندگیمونو به آخر میرسونیم بدون اینکه بفهمیم واقعا حقیقت زندگی چی بود...

خدا کنه

نمیدونم چه ام شده. باید یه بار دیگه برگردم و اون پستم درباره سرمایه های زندگی من رو  دوباره خودم بخونم.  فکر میکنم خیلی دارم در حق رفیقام بدی میکنم. رفیقایی که خیلی دوسشون دارم. ولی هی اذیتشون میکنم. خدا کنه صبرشون تموم نشه.

بعضی وقتا،حس میکنم دارم تاوان دوری آرزوهام رو از نزدیکی رفیقام میگیرم و این خیلی بده. این روزا، زخمی که فک میکردم خوب شده دوباره سر باز کرده و داره اذیتم میکنه. من هم دارم از رفیقام انتقام میگیرم. انتقام حماقتی که خودم کردم. خدا کنه صبرشون تموم نشه...

انتقادپذیری

معمولا به رفتار دیگران دقت میکنم. خیلی از نواقص خودمو تو رفتارهای دیگران دیدم و تونستم برطرف کنم. با خودم میگم آیا ممکنه رفتاری داشته باشم که در عین اشتباه بودن، به نظر خودم خیلی درست و بجا باشه؟ این سوال رو زیاد از خودم میپرسم و دوست داشتم بعضی آدمهای دیگه هم این سوال رو از خودشون می پرسیدن. 


ما آدما خیلی از کارای بدی که انجام میدیم از روی ناآگاهیه. از روی کم دانشی نسبی از موقعیت زمانی و مکانیمونه. بهمین خاطر باید همیشه تو نظراتمون، تعادل رو رعایت کنیم و به نظر دیگران هم احترام بذاریم، چه بسا بعدن، حتی اگه اعتراف نکنیم، برسیم یه این نتیجه که حق با اون دیگرانی بوده که خیلی سفت و سخت ازشون انتقاد میکردیم یا از انتقادشون ناراحت میشدیم.

زندگی در حال

داری کار میکنی، فکرت توی خونه اس. توی خونه نشستی، فکرت سر کاره. کلاس میری، همه ش داری به مهمونی شب فکر میکنی. داری وسایل مهمونی شب رو آماده میکنی، همه ش فکرت به اتفاقای کلاسته. داری نماز میخونی، به مشکلاتی که ده ساله نتونستی حلشون کنی فک میکنی. یه لحظه میشینی به برنامه فردا و هفته بعدت فکر کنی، خاطرات زنده به گور شده هش سال پیش میاد توی ذهنت رژه میره. 

چرا نمیتونیم فکرمون رو کنترل کنیم؟ چرا نمیخوایم توی لحظه حال حاضر باشیم؟ چرا نمیخوایم توی لحظه حال، منتظر دریافت الهامات و آگاهی های خدا باشیم؟ همون الهامات و آگاهیهایی که خدا ثانیه به ثانیه برامون میفرسته و مثل یه پستچی که بسته ای برامون میاره و اگه خونه نباشیم، ور میداره میره و دیگه دستمون بهش نمیرسه، دیگه از دریافتش محروم میشیم. چرا خودمون رو از این همه الهامات خدا در زمان حال، محروم میکنیم؟

چه خوبه همیشه در زمان حال باشیم تا هر وقت برامون چیزی میفرستن، باشیم تا بگیریش...