روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

تهوع ذهنی...

چقدر از شعار بدم میاد. هر کسی رو میبینی داره شعار میده. ولی در عمل، خیلی کم پیدا میشن آدمایی که پای حرفاشون بمونن. دوس دارم دایره اعتقاداتمو کوچیک کنم. ولی به همون کوچیک، عمل کنم. تهوع میگیرم از این همه حرف بی عمل. دوس دارم روی هر چی شعار بی عمله، بالا بیارم.

کار سختیه؟

چقدر ساده درباره دیگرون قضاوت میکنیم. بدون اینکه چیزی از زندگیشون بدونیم یا حتی یک درصد سعی کنیم اول خودمونو قبلش، بذاریم جای طرف؛ بعد شروع کنیم به قی کردن تخیلات و افکارمون درباره اون. چقدر آدمها بعضی موقعا بی انصاف میشن. چقدر دلها توی این بی انصافیها شکسته میشه. 

واقعن سخته وقتی دیگرون از ما توقع کمکی ندارن، حد اقل نمک به زخمای دیگرون نپاشیم؟ واقعن سخته تا وقتی که کفشای یه نفرو نپوشیدیم، در باره راه رفتنش قضاوت نکنیم؟ خیلی کار سختیه؟




آللسان جِرمه صغیر و جُرمه کبیر...
اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ  


مرد...

ﻫــﯿﭻ ﮐﺎﺭ ِ ﺳــﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﻧﯿــﺴﺖﻣــﺮﺩ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺗﻤــﺎﻡ ِ ﺩﻝ ﻧــﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍﭘﺸــﺖِ ﯾﮏ ﻟﺒــﺨﻨﺪ ﻇﺎﻫــﺮﯼ ﭘﻨﻬــﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨــﯽ ﻭﻗﺘــﯽ ﺑﻐــﺾِ ﺟﺎﻣــﺎﻧﺪﻩ ﯼ ﺑﯿﺦِ ﮔﻠـﻮ ﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻗــﻮﺭﺕ ﺩﻫﯽﺗﺎ ﻣــﺒﺎﺩﺍ ﺯﯾﺮ ﺳﺌــﻮﺍﻝ ﺭﻭﺩ . . . 
ﻣـــﺮﺩﺍﻧﮕﯿﺖ ! 
ﻣـــﯽ ﺩﺍﻧﯽ ... !؟ 
ﻣـــﺮﺩﻫﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻐﺾ ﻫـــﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﮑـــﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ 
ﮔﺎﻫــﯽ ﺩﻭﺩ 
ﮔﺎﻫـــﯽ ﻫﻢ ﺭﻭ ﺑــﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭﺑﺎ ﺁﺳﺘـــﯿﻦ ﭘﯿﺮﺍﻫــﻦ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺸـــﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﻙ ﻣﻲ ﻛﻨــﻨﺪ ... !



هیچی نشده. اتفاق بدی نیفتاده. دیدم قشنگه گذاشتمش اینجا....

سبکبار...

چند وقت پیش وقتی داشتم شامپو میزدم به این فکر کردم که اگه شامپویی که میزنم به سرم خیلی کم باشه آیا باز هم کف میکنه؟ واسه همین یه خورده شامپو مالیدم به سرم و دیدم کف کرد و خوب تمیز کرد. بعدش به این فکر کردم که چرا تا به حال انقدر شامپو میزدم به سرم. بعدش به این فکر کردم که توی زندگیهامون چقدر از همین چیزها وجود داره که ما خیلی بیش از اندازه داریم مصرفشون میکنیم و روشون تمرکز میکنیم؛ و چقدر چیز وجود داره که اصلن بود و نبودشون فرقی نداره؛ و چقدر چیز توی زندگیهامون وجود داره که اصلن نبودشون خیلی بهتر از بودنشونه. از غذاهایی که میخوریم، تا فیلمایی که نگاه میکنیم، تا حرفهایی که میزنیم، تا کار و حرفه ای که انجام میدیم، تا لباسهایی که میخریم، تا موسیقیهایی که گوش میدیم، تا فکرهایی که میکنیم، تا آدمهایی که باهاشون ارتباط داریم و ....

شاید ما عادت کردیم زندگیهامونو فقط پر کنیم. شاید باید یاد بگیریم زندگیهامون خیلی سنگین و فربه شده. انقدر زندگیهامون پر شده که دیگه از چیزهای کوچیک لذت نمیبریم. شاید باید یاد بگیریم یه کم زندگیهامونو سبک تر کنیم. به قول مولانا، باید یاد بگیریم برای شنا کردن، باید لباسامونو در بیاریم و سبک بشیم. باید خودمونو از شر این همه متعلقات زاید و اضافی زندگیمون رها کنیم.... 

باید یه کم خودمون و زندگیمونو سبکبار کنیم...





بی تو امکان دارد؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آدمها و من...

آدما نسبت به قبل، خیلی دو رو شدن. جلوت یه جور حرف میزنن و رفتار میکنن. پشت سرت یه جور دیگه.

گاهی وقتا دلت، یه دنیا از عزیزترین کسای زندگیت میگیره. پیش خودت فکر میکنی که واقعن حق من، این حرفا و این رفتاراست؟ اون موقع است که گیج میشی و رابطه منطقی بین عملها و عکس العملها برات نا مشخص میشن. هر چی فکر میکنی، نمیفهمی منطق طرفت چی بوده وقتی داشته این حرفا و رفتارا رو میزده و انجام میداده؟ اون موقع است که دلت تنگ میشه برای آدمایی که میان جلوی روت، بهت فحش میدن و ازت ایراد میگیرن. چون مطمئنی درونشون همینیه که دارن نشون میدن. نباید برای فهمیدنشون معما حل کنی...اگه بدن، ولی صاف و ساده ان. یک رو ان. 

شاید من هم پیچیده شدم در قبال دیگرون. شاید دیگرون هم برای فهمیدن من، باید معما حل کنن. شاید من هم نسبت به قبل خودم، پیچیده تر، دو رو تر و مرموز تر شدم...