روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

هزینه...

از برتراند راسل* میپرسن: "چرا یه مذهبی میترسه نسبت به اعتقاداتش شک کنه؟" برتراند راسل جواب میده: "چون همیشه با خودش فکر میکنه چجوری میتونم به تاولهای کف پام بگم تموم مسیری رو که اومدم اشتباه بوده؟"

این یه مصیبت بزرگه که اکثر آدما گرفتارش میشن. نه فقط توی حوزه دین و مذهب. توی همه اعتقادات، باورها، دوست داشتنها و نفرتها.

وقتی آدما برای یه چیزی هزینه میدن، وقتی کلی از وقت و انرژیشون رو میذارن روی یه چیزی، دیگه حتی به ذهنشون هم نمیرسه که ممکنه چیزی که این همه از وقت و انرژی و پول و عمرشون رو گرفته، اشتباه باشه. مثل سربازی که پاهاش رو توی جنگ از دست میده. هیچ وقت نمیتونه به این مسئله فکر کنه که اصلن شروع اون جنگ شاید اشتباه بوده. چون تموم هویت و وجودش رو از اون جنگ میگیره و اگه بخواد به درستی یا غلطی اون جنگ فکر کنه، تبدیل میشه به یه موجود بی هویت. به یه موجود بی گذشته. به هیچ تبدیل میشه. چون برای جنگ هزینه داده. مثل زن یا مردی که برای شریک زندگیش کلی هزینه کرده و الآن دیگه نمیتونه به این فکر کنه که شریک زندگیش، واقعن اونی نیست که فکرشو میکرده. مثل کسی که چند ترمه داره یه رشته ای رو توی دانشگاه میخونه و کلی وقت و هزینه صرف کرده و میبینه انتخاب این رشته نتونسته رضایت براش به همراه بیاره؛ ولی جرئت ترک اون رشته و شروع یه رشته دیگه رو نداره. مثل کسی که بعد از یه عمر زندگی، میفهمه این سبک زندگی مناسبش نیست، ولی جرئت تغییرشو نداره. چرا؟ چون براش هزینه داده.

نمیدونم. ولی کاش آدما میتونستن هویت خودشون رو از اتفاقات روزگار و عقایدشون تفکیک کنن که اگه یه وقت فهمیدن اون عقاید اشتباه بوده، بی هویت نشن. کاش آدما هر جا که به عقیده ها، باورها، دوست داشتنها و تنفرهاشون شک کردن همونجا ترمز میکردن، بیخیال تاولهای کف پاشون میشدن و میگفتن جلوی ضرر رو از هر جا که بگیری منفعته.  

کاش...


* برتراند راسل، فیلسوف، ریاضی دان، جامعه شناس و مورخ به نام بریتانیایی

ای فلانی! زندگی شاید همین باشد!

به نظر من آدم نباید انتظار داشته باشه فقط وقتی همه چیز سر جاشه بتونه بخنده و لذت ببره. چون قرار نیست هیج زمانی از راه برسه که آدم هیچ مشکلی نداشته باشه و همه چی آروم باشه. اون زمان هیچ وقت نمیاد یا اگه بیاد زود میره. زندگی همیشه پره از غم و غصه و در عین حال، خوبی و خوشی. اینها با هم آمیحته شده. همیشه، هم غم هست هم شادی. نباید منتظر یه فرصت استثنایی برای خوشحال بودن و احساس خوشبختی کردن بگردیم. باید از همین لحظه های کوچیک زندگی، که هم مملو از غم و غصه و هم  مملو از خوبی و شادی ان استفاده کرد. اگه آدما نخندن و همین خوشیهای به ظاهر الکی رو هم نداشته باشن، غم و غصه ها قوی تر میشن و کار انسان رو یه سره میکنن. اگه همین مسخره بازیها و خوشی ها نباشه، زندگی خیلی جدی و غیر قابل تحمل میشه.

همیشه انسان وقتی ناراحته، بیشتر به خندیدن احتیاج داره...

شادیها و لذت بردنهامون رو به تأخیر نندازیم و به وقوع اتفاقات خاص، مشروط نکنیم.

ای فلانی! زندگی شاید همین باشد!



آمد مگسی پدید و نا پیدا شد...

همیشه ی همیشه از مرگ میترسیدم و میترسم. فکر میکردم با مرگ من، قرار چه اتفاق بزرگی توی دنیا بیفته. اصلن برام قابل تصور نیست فکر کردن به اون ثانیه ای که همه ی دنیا بر قرار باشه، همه ی آدما زندگیشون سر جاش باشه و من نباشم! هیچ باشم. صفر باشم. از فکرش هم مو به تنم سیخ میشه.

ولی نه برای خدا، نه برای دنیا و نه حتی برای آدمای دور و برم، مرگ من اونقدرها که فکر میکنم بزرگ و مهم نیست. اگه بخوایم کلی تر نیگا کنیم، اصلن هیچه. هیچ...

همه جیز مثل خاطره است. مثل خوابه. مثل یه رویاست...

خدا کنه آخرتی باشه. جهان دیگه ای باشه. یه چیز دیگه ای باشه. از عدم و نیستی وحشت میکنم...


یک   قطره ی  آب بود  و  با  دریا   شد

یک   ذره ی خاک  و با  زمین یکتا شد

آمد  شدن  تو  اندرین  عالم   چیست؟

آمد    مگسی     پدید    و   ناپیدا   شد



یاران  موافق  همه   از  دست   شدند

در پای  اجل  یکان  یکان پست شدند

بودیم  به  یک شراب  در مجلس عمر

یک  دور ز  ما  پیشترَک مست  شدند



از  آمدنم   نبود   گردون  را    سود

وز رفتن  من  جاه  و جلالش  نفزود

وز هیچکسی   نیز دو  گوشم  نشنود

کاین  آمدن  و رفتنم  از بهر چه  بود



با   یار   چو  آرمیده  باشی  همه  عمر

لذات   جهان   چشیده  باشی  همه  عمر

هم   آخر   کار   رحلتت   خواهد   بود

خوابی  باشد  که  دیده  باشی  همه  عمر



چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ

پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ

خوش باش که بعد از من و تو ماه  بسی

از سـلخ  بـه غرّه  آیــد   از  غـرّه   به سلخ



ما   لعبتگانیم    و    فلک    لعبت    باز

از  روی   حقیقتی   نه   از  روی  مجاز

یک   چند   درین   بساط   بازی  کردیم

رفتیم   به   صندوق   عدم   یک یک باز



از   جمله    رفتگان   این    راه    دراز

باز آمده ای   کو   که  به   ما   گوید  باز

هان  بر سر  این  دو راهه از سوی  نیاز

چیزی    نگذاری    که    نمی آیی    باز



آن کس  که  زمین  و  چرخ افلاک  نهاد

بس  داغ   که  او  بر  دل  غمناک  نهاد

بسیار  لب   چو  لعل و زلفین چو مشک

در  طبل   زمین   و   حقه   خاک   نهاد



جامی  است  که  عقل  آفرین می زندش

صد  بوسه  ز مهر  بر جبین  می زندش

این   کوزه گر  دهر  چنین  جام   لطیف

می سازد   و   باز  بر  زمین  می زندش



در کـارگـه  کـوزه گـری   بــودم  دوش

دیـدم دو هزار کـوزه  گـویا  و  خـموش

هــر یک به  زبان حــال  با  مـن  گفتند

کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه  فروش




بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ

وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ

شـمع  طـربم  ولی  چـو  بنـشستم  هیچ

من  جام  جمم  ولی  چو  بشکستم هیچ!!!!!!!!!



عجب رسمیه، رسم زمونه...

دو ساله دیگه نمیتونم سالروز تولدت رو تبریک بگم بهت رو در رو. نه تنها من نمیتونم، بلکه هیچ کس دیگه ای هم نمیتونه.

این روزا جای خالی محبت و یک روییت رو بیشتر حس میکنم. فقط اینو بدون، نه تنها من، بلکه هیچ کس توی خونواده هیچ وقت امکان نداره فراموشت کنه. افرادی مثل تو زشتی و کثیفی این دنیا رو از یادم میبردن. یادم مینداختن که انسان هنوز هم میتونه خلیفه خدا باشه روی زمین. یادم مینداختن مرام و جوونمردی هنوز هم لابلای چرک و کثافت این دنیا پیدا میشه. یادم مینداختن بعضی آدما گر چه در ظاهر مثل بقیه آدمان، ولی در باطن واقعن یه فرشته ان. کسایی که منو میشناسن میدونن که وقتی بودی هم همین احساسات رو در موردت داشتم و هنوز هم دارم و تا آخر عمرم هم خواهم داشت.

جای ما رو هم خالی کن توی جشن تولد بهشتی ات عزیزم...


هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای؟

خواهش میکنم تا آخرش با دقت بخونید.

نمیدونم این چه حکایتیه که ما با افراد و حتی چیزها، در نبودنشون بیشتر حال میکنیم تا در بودنشون. واسه همینه که آدما توی دنیای مجازی و توی اینترنت و توی وبلاگای همدیگه، با همدیگه بهتر و مهربونترن در مقایسه با دنیای واقعی. واسه همینه آدما بعد از مرگشون برای همدیگه عزیزتر میشن و عکسشون و یادشون همه جا بیشتر از زمون زنده بودنشونه. واسه همینه آدما قدر نعمتاشون رو بعد از از دست رفتنشون بیشتر میدونن. واسه همینه ما امام غایبمون رو بیشتر از امام ظاهرمون دوست داریم. واسه همینه منتظریم خدا توی خواب و از عالم غیب برامون نشونه بفرسته، ولی به این همه نشونه های جلوی چشممون بی اعتنا هستیم. واسه همینه ما کسی که از جونش بیشتر دوستمون داره و ما، با همه نقصها و کمبودها و کج و کوله گیهامون، همه دنیای اون هستیم رو به سادگی آب خوردن از خودمون ناراحت میکنیم، ولی پیش دیگرون و در غیابش میتونیم از خوبیها و مهربونیهاش بگیم و بگیم و بگیم. واسه همینه نارضایتی بیش از هشتاد درصد زن و شوهرا از ابراز نکردن علاقه شون به همه. واسه همینه این همه کسایی که دوستمون دارن و مثل پروانه دورمون میگردن رو نمیبینیم، ولی همیشه به یاد کسی هستیم که عشقمون رو زیر پا گذاشته، تحقیرمون کرده و طردمون کرده و رفته. واسه همینه به شهدای جنگمون درجه سپهبدی میدیم، ولی این همه جانباز جنگمون برای داشتن زندگی عادی، توجه و قدردانی رو ازمون گدایی میکنن. واسه همینه من احساس میکنم رفیقمو بعد از اینکه رفته آمریکا بیشتر دوست دارم و بیشتر دلم براش تنگ میشه در مقایسه با وقتی که ایران بود و بیخ گوشم. واسه همینه ما به نداشته هامون بیشتر از داشته هامون توجه میکنیم. واسه همینه رویاها و آرزوهامون بیشتر از ثروتهامون برامون ارزش داره. واسه همینه کسی که مریض میشه یا میمره عزیزتر میشه.

به پیر به پیغمبر به خدایی که میپرستیم، این مرده ای که الآن سنگشو به سینه میزنیم، همون زنده ایه که دیروز برای یه توجه و دوستت دارم شنیدن اشکشو در میاوردیم. به خدا اونی که رفته آمریکا، همونیه که وقتی ایران بود از شدت بی کسی داشت افسردگی میگرفت و ما توی خواب ناز غفلت بودیم. به خدا اینی که الآن مریضه و روی تخت بیمارستان، اننتظار مرگو میکشه، همونیه که وقتی سالم بود هزار بار به خاطر حرفای ما دلش گرفت و گریه کرد و ما عین خیالمون هم نبود. به خدا این وبلاگها رو همون کسایی مینویسن که دور و برمونن و منتظر توجهمون هستن. به خدا این شهیدا همون جانبازا و دور و بری های دیروزمونن که آدم هم حسابشون نمیکردیم. به بزرگی خدا، خدا نشونه هاشو از غیب و توی عالم خواب و وحی و معجزه نمیفرسته؛ میذاره جلوی چشامون تا ببینیمشون. ما برای همدیگه نشونه و معجزه ایم. به خدا لایک کردن استاتوسهای همدیگه توی فیسبوک یا توی وبلاگهای همدیگه، یک هزارم دوست داشتنِ همدیگه توی دنیای واقعی اثر نداره. وقتی یکی مُرد هیچ فایده ای نداره خوبیشو بگیم. وقتی زنده بود چند بار خوبیشو جلوی روش گفتیم و ازش تشکر کردیم؟ جنازه یه نفر رو بوسه بارون کنیم چه فایده ای داره؟ وقتی زنده بود، چند بار بوسیدیمش؟

همیشه برام سواله که چرا ما با چیزایی که دور و برمون حاضرن و جلوی چشمامونن، کمتر از چیزایی که غایبن و دیگه نیستن حال میکنیم؟ توی غیبت و حاضر نبودن چه خصلتی نهفته است که توی حاضر بودن نیست آخه؟

تُف به ما جماعت غایب پرست حاضر کُش. لعنت به ما مردم مُرده پرست زنده کُش. 

همین!


شب قدر

امشب، شب قدره. یکی میگفت امشب به جای اینکه سعی کنید بیدار بمونید، سعی کنید بیدار بشید و چقدر حرف قشنگیه این حرف.

به نظر من همه آدمای بزرگ تاریخ، علیرغم دین و مذهبی که داشتن، یه جایی از زندگیشون تصمیم گرفتن که بیدار بشن و شدن و نخواستن دیگه خوابشون ببره.

امشب، تموم کینه هایی که از دیگرون به دل داریم بریزیم دور. اگه دوست داریم خدا ببخشتمون و اگه ازش انتظار داریم، اول از همه سعی کنیم خودمون رو ببخشیم، بعدش بقیه آدمایی که بهمون بد کردن و یا ازدستشون دلخوریم. بلا استثناء. حتی کسایی که ازشون متنفریم. خدا بنده ای که سعی کنه صفت "بخشش" خداوندگاری رو زنده نگه داره، نمیتونه نبخشه.

یادمون نره ثواب یه ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بیشتره. امشب یه ساعتی با خودمون خلوت کنیم و واقعا تفکر کنیم. ببینیم چه جوری میتونیم آدمای بهتری برای خدا، برای خودمون و برای مردم باشیم. امشب تصمیم بگیریم یه کار خوب کوچولو، نه برای بهشت، نه برای وعده وعید آخرت، بلکه فقط و فقط برای دلمون انجام بدیم و ادامه اش بدیم.

شب قدر برای آدمای مختلف، متفاوته و مطمئنا شب قدر، فقط یه شب در طول سال نیست. هر شبی که آدم تصمیم بگیره تغییراتی توی زندگیش در جهت مثبت بده و به قدرِ واقعی خودش نزدیک بشه،  شب قدره.

امشب، تا میتونیم به همه عالم و آدم عشق بدیم و عشق بگیریم. سعی کنیم یه گره بسته ای رو باز کنیم. یه امیدی توی دل یکی که به امید واقعا نیازمنده، ایجاد کنیم. 

یادمون نره: یک دلشکسته گر که دعاگویمان شود                    به زانکه خود نشسته و عمری دعا کنید

راههای میانبُر خیلی زیاده. مثلا میگن به درازی نماز و زیادی روزه، در مورد آدما قضاوت نکنید. به وفای به عهد و راستگویی آدما رو بشناسید. به اخلاق نیکو، به محبت و کمک به مردم و خیلی چیزای دیگه.

حال خوشی رو برای همه تون آرزو میکنم.

یا حق.


خسرو شکیبایی

خسرو شکیبایی می گفت:
بعضی وقت ها، یکی طوری می سوزونتت که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،
بعضی وقت ها، یکی طوری خاموشت میکنه که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.
زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست.

روحش شاد...



کابوس اسکیزوفرنیا

1- کابوس اسکیزو فرنیا ، گم کردن واقعیته.

تصور کن متوجه بشی که آدما و لحظاتی که برات بیشترین اهمیت رو داشتن از بین نرفتن، نمردن؛ بلکه بدتر از اون. اصلن هیچ وقت وجود نداشتن. چه دنیای جهنمی برات درست میشه؟

چیزهایی که میبینی، شاید هیچ وقت خیال رفتن نداشته باشن. اما دیگه عادت میکنی نادیده شون بگیری و فکر میکنم اونها هم در نتیجه یه جورایی تسلیم تو میشن. شاید یه چیزی شبیه رویاها و کابوسهامون باشن. کم کم میفهمی که خودت باید تغذیه شون کنی تا زنده بمونن.

من داروهای جدید تر مصرف میکنم. ولی هنوز چیزهایی رو میبینم که اینجا نیستن و ابدا واقعی نیستن. من فقط انتخاب میکنم که بهشون بی توجهی کنم تا توی زندگی واقعیم تأثیری نداشته باشن.

من همیشه به اعداد ایمان داشتم. به معادلات و منطق و برهان. اما بعد از یک عمر زندگی  و سر و کار داشتن با این مقولات سوال میکنم چه چیزی واقعا منطق است؟ من مهمترین کشف دوران حرفه ایم را کردم. مهمترین کشف زندگیم. فقط در معادلات پر رمز و راز عشق است که هر دلیل و خرد منطقی میتواند یافت گردد.*



2- اسکیزو فرنیا یا شیزوفرنیا یا روان گسیختگی، یک اختلال شدید روانی است که در آن، بیمار، ممکن است شخصیتها و چیزهایی را ببیند و یا صداهایی را بشنود که اصلن واقعیت ندارند و کاملا ساخته و پرداخته ذهن هستند. در برخی موارد بیمار حتی میتواند با این شخصیتهای خیالی صحبت کند و رابطه بر قرار کند. همه بیماران اسکیزوفرنی، به استثنای تعداد بسیار اندکی، اصلن متوجه نمیشوند که چیزها و کسانی که میبینند و یا با آنها صحبت میکنند اصلن وجود خارجی ندارند و زاییده توهمات خود آنها هستند.  جان نش ریاضیدان بزرگ آمریکایی  که موفق به اخذ جایزه اسکار هم شد، از این بیماری رنج میبرد و به دلیل مشکلات این بیماری، کرسی استادی دانشگاه را از دست داد و به شدت منزوی شد. و مجبور به طلاق از همسر خود نیز شد. جالب این است که در برهه ای تأثیر گذار از زندگی خود، متوجه شد که شخصیتهایی که میبیند  و صداهایی که میشوند اصلن وجود خارجی ندارند و زاییده ذهن خود اویند. وی تصمیم گرفت این موضوع را کنترل نماید و سرانجام توانست بدون کمک دارو، با بی توجهی به موجودات خیالی ذهن خود و با تفکیک توهم از واقعیت، با این مشکل خود کنار بیاید و به بالاترین مراحل علمی نیز دست پیدا نماید.


3- خیلی از ماها هم همینجوری هستیم. فکرها و احساساتی میکنیم که اصلن واقعیت ندارن. از دنیای واقعی و حوادث و اطرافیانمون، تصوراتی میسازیم و برداشتهایی میکنیم که اصلن وجود خارجی ندارن. تفسیری از حوادث زندگیمون میکنیم که اصلن منطبق بر واقعیت نیست. از چیزهایی میترسیم که اصلن واقعی نیستن. دل به چیزایی خوش میکنیم که وجود ندارن و ....

تا وقتی یاد نگیریم بین واقعیت و توهم تفکیک قائل بشیم و زندگیمون رو بر اساس واقعیتها بسازیم و نه بر اساس توهمات و خیالات، هیچ وقت به استانداردهای بالای زندگیمون دست پیدا نمیکنیم.


4- فیلم "یک ذهن زیبا (a Beautiful Mind)" درباره زندگی این ریاضیدان بزرگ است. حتمن این فیلم رو ببینید. یکی از قشنگترین فیلمهاییه که تا به حال دیدم.



* دیالوگهای جان نش  در  فیلم "یک ذهن زیبا (a Beautiful Mind)"