روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

آمد مگسی پدید و نا پیدا شد...

همیشه ی همیشه از مرگ میترسیدم و میترسم. فکر میکردم با مرگ من، قرار چه اتفاق بزرگی توی دنیا بیفته. اصلن برام قابل تصور نیست فکر کردن به اون ثانیه ای که همه ی دنیا بر قرار باشه، همه ی آدما زندگیشون سر جاش باشه و من نباشم! هیچ باشم. صفر باشم. از فکرش هم مو به تنم سیخ میشه.

ولی نه برای خدا، نه برای دنیا و نه حتی برای آدمای دور و برم، مرگ من اونقدرها که فکر میکنم بزرگ و مهم نیست. اگه بخوایم کلی تر نیگا کنیم، اصلن هیچه. هیچ...

همه جیز مثل خاطره است. مثل خوابه. مثل یه رویاست...

خدا کنه آخرتی باشه. جهان دیگه ای باشه. یه چیز دیگه ای باشه. از عدم و نیستی وحشت میکنم...


یک   قطره ی  آب بود  و  با  دریا   شد

یک   ذره ی خاک  و با  زمین یکتا شد

آمد  شدن  تو  اندرین  عالم   چیست؟

آمد    مگسی     پدید    و   ناپیدا   شد



یاران  موافق  همه   از  دست   شدند

در پای  اجل  یکان  یکان پست شدند

بودیم  به  یک شراب  در مجلس عمر

یک  دور ز  ما  پیشترَک مست  شدند



از  آمدنم   نبود   گردون  را    سود

وز رفتن  من  جاه  و جلالش  نفزود

وز هیچکسی   نیز دو  گوشم  نشنود

کاین  آمدن  و رفتنم  از بهر چه  بود



با   یار   چو  آرمیده  باشی  همه  عمر

لذات   جهان   چشیده  باشی  همه  عمر

هم   آخر   کار   رحلتت   خواهد   بود

خوابی  باشد  که  دیده  باشی  همه  عمر



چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ

پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ

خوش باش که بعد از من و تو ماه  بسی

از سـلخ  بـه غرّه  آیــد   از  غـرّه   به سلخ



ما   لعبتگانیم    و    فلک    لعبت    باز

از  روی   حقیقتی   نه   از  روی  مجاز

یک   چند   درین   بساط   بازی  کردیم

رفتیم   به   صندوق   عدم   یک یک باز



از   جمله    رفتگان   این    راه    دراز

باز آمده ای   کو   که  به   ما   گوید  باز

هان  بر سر  این  دو راهه از سوی  نیاز

چیزی    نگذاری    که    نمی آیی    باز



آن کس  که  زمین  و  چرخ افلاک  نهاد

بس  داغ   که  او  بر  دل  غمناک  نهاد

بسیار  لب   چو  لعل و زلفین چو مشک

در  طبل   زمین   و   حقه   خاک   نهاد



جامی  است  که  عقل  آفرین می زندش

صد  بوسه  ز مهر  بر جبین  می زندش

این   کوزه گر  دهر  چنین  جام   لطیف

می سازد   و   باز  بر  زمین  می زندش



در کـارگـه  کـوزه گـری   بــودم  دوش

دیـدم دو هزار کـوزه  گـویا  و  خـموش

هــر یک به  زبان حــال  با  مـن  گفتند

کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه  فروش




بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ

وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ

شـمع  طـربم  ولی  چـو  بنـشستم  هیچ

من  جام  جمم  ولی  چو  بشکستم هیچ!!!!!!!!!



نظرات 32 + ارسال نظر
آجی جون شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:15 http://FardaForum.IR

سلامممممم چه وب قشنگی داری خوشم آومد خیلی خوش سلیقه ای عزیزم...
میشه یه خواهش کنم؟؟؟؟؟؟ یه انجمن داریم با امکانات عالی فقط دوستای خوبی مثل شمارو نداریم...
میشه بیاید سر بزنید؟؟؟؟؟...
منتظر هستم فقط زوووووووود هااااااا...
FardaForum.IR

سراب بیابان شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:59

عزیزم وجود زیبای تو برای همه شیرینه و مفید .و همه از با تو بودن لذت می برند . ولی خلقت خدای بزرگ اینجوریه که اگه فراموشی نباشه سنگ رو سنگ بند نمی شه ؛آدم دیگه نمی تونه به زندگیش ادامه بده . اتفاقا خیلی بزرگ و مهمه ؛برای خدا نمی دونم ولی برای اطرافیان غیر قابل تصوره ؛ولی خدا کاری می کنه که بد یا خوب آدم با شرایط کنار میاد . اینو بعد از ؛ از دست دادن عزیزم فهمیدم .در حالی که نفسم به نفسش بند بود .بعد از مرگش با خاطراتش زندگی می کنم .در هر صورت نمردم و زندگی ادامه داره .از خدا می خوام نه نه بزار اینجوری بگم به خدا التماس می کنم ؛خواهش می کنم که عمر طولانی و با عظت ؛بهت بده وهمیشه خوش و سلامت در کنار ما باشی وما از وجود پر برکتت استفاده کنیم .عزیز دلم مطمعا باش حتما آخرتی هست ؛حساب کتابی ّهست . وگر نباشه میشه پوچی !!!!!!!!!هست یقین بدون
در ضمن شعر خیلی زیبایی بود .

ممنونم عزیزم.
وجود تو باعث دلگرمیمه...ممنون که هستی...
در ضمن باز هم اول شدی...

سارا یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:59

از این پست غمگینا میذاری دلم آدم پر از غم میشه
امیدوارم سالیان سال کنار عزیزانت خوب و خوش زندگی کنی...
شعر قشنگی بود

ممنونم عزیزم...تو هم ایشالله سالیان سال خوب و خوش و خرم زندگی کنی...

نسیم یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:04

تو که با عقایدت به وزن جهان اضافه کردی مطمئن باش بود و نبودت هم برای جهان مهمه...پس بمان و بر وزن جهان اضافه کن...

ممنونم از نطر مهربونانه و پر از مهرت

go♥od girl یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:30 http://aseman-man.blogsky.com

من به این عقیده ام ما هیچ و پست نمیشیم.و خوب ووخرم هم توی اون دنیا زندگی میکنیم.
شعراتونم خیلی قشنگ بودن.
خدا بهتون عمر با برکت بده...
ممنونم
فعلا

ممنونم. لطف کردی.
خدا به همه دوستانم عمر طولانی و با برکت بده...

گندم یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:32

میدونی؟وجود همه ادما حتی بی اهمیت رینشون که از نظر ما هست البته بلاخره برا یه کسایی مهمه تو که وجود مهربونت برای خیلیا مهمه عزیزم
اما خصلت ادما اینه که وقتی فکر چیزیو میکنن به قول تو مو به تنشون سیخ میشه اما وقتی اون اتفاق میافته وقتی بیبینن هیچ کاری از دستشون برای مقابله بر نمیاد باهاش کنار میان بهش عادت میکنن و شاید این جز نعمت های خوب باشه.شعریکه نوشتی خیلی قشنگو با معنی بود.
و اینکه واقعا کاش اخرتی باشه چون اگه نباشه همه چیز خیلی پوچه هممون خیلی پوچیم اصن زندگی خیلی پوچه...

ممنونم از نظر لطفت عزیزم...

سعید یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:15

سلام خواهر من

اگه همه عالم خلقت خدا هست...که هست
پس مقصودی از خلقت هست
حتما آخرتی هست...!!!!!

یقین که کنیم آروم میشیم
الا بذکرالله تطمئن القلوب

یقین کی میاد ؟ وقتی ایمان حقیقی بیاد.
وقتی که خودمونو با اسلام تطبیق بدیم،همه چی مونو!.
ولی متاسفانه امروزه ما اسلامو با خودمون تطبیق میدیم،گرفتین چی میگم؟؟

منم از نیستی خیلی وحشت دارم،و این میتونه آدمو بیدار کنه، پس نباید بی خیالش بشیم.

خواهر من؟!!!
بقیه قسمتای حرفتو تا حدودی قبول دارم...

گل بارون یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:00

اولا شعرت خیلى قشنگو پرمعنابود.
دوما انقد لجم میگیره کسى در مورد خودش اینجورى حرف بزنه,اگه بودونبودت براى کسى مهم نبود انقد برات احساسات پخش وپلا نمیکردن وبهت امیدوارى نمیدادن.
سوما خدایی که ما آ دمارو آ فریده ومارا اشرف مخلوقات قرار داده کار عبس وبیهوده انجام نمیده.
چهارما براى سروش زندگى عزیزم دعا کنید که ایشالا بیماریش مورد خطرناکى نباشه که الان نیازمند دعاى شما مهربوناست.
پنجمنم دیگه نداره

ممنونم. جوابای با لطفی دادی...
حتمن دعاش میکنم. ایشالله چیزی نیست.
اگه همه چی مرتب بود، زاپاتا مهمون من...

هنگامه یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:30

نوگو چهان دیگه ای باشه خو من از اون دنیا میترسم اگه باشه خیلی خیلی ترس ناک میشه برام

آآآآآآآآآآآآآآآآهااااااآآااآاآآآآآاااااآآآآآههههااا عاخه گناهکارم

نمیدونم. خودم هم شک میاد سراغم...

هنگامه یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:31

آآهای خیلی هم خوشبحالت نشه ک دارم اعتراف میکنم ک دیکه دیکه عه عه خو ب ب روم نیار پسر آآآآااااآآآآااآاااهاااااااا

من مگه پدر روحانیم که داری اعتراف میکنی؟

هنگامه یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:31

اینم بگم شعر انتخابیت عالی بود مرسی شدید

خواهش میکنم...
لطف داری...

سعید یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:56

شاید اشتباه میکنم اما عادتمه که...
به برادرا میگم داداش،به خواهرا میگم خواهرم یا خواهر من

پس به من بگو برادر من یا داداش....
من خواهر نیستم عزیزم...

touska یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:58

وای...دیوونه!!!

چرا دیوونه خب؟
ای بابا!!

touska یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:00

درضمن از چی میترسی که میخوای اول نظراتو ببینی بعد اوکی کنی؟؟بدم میاد احساس بدی بهم دست میده هر چند وب خودته اختیارشو داری

از چیزی نمیترسم عزیزم. یکی از دوستان میخواست رمز وبلاگشو بفرسته و تنها راهش این بود که من اینکار رو کنم. البته موقتن...

[ بدون نام ] یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:41

چه آبرو ریزیی آخه دیدم با دخترا خیلی راحتی...دیگه زیاد دقیق نشدم.. خودمم مونده بودم چرا پس اسمش سربازه!!!
خب بابا یه جوری درستش میکردی آبرو من نره! گرچه کسی چه میدونه من کی ام وبمو بستمش،میخواستم بلکه یه همصحبت، یه همفکر پیدا کنم،نشد که بشه،دیدم دارم آلوده میشم حذفش کردم.الان فقط یه جا نویسندم.

اما این پستت رو که خوندم هیجان زده شدم،اینجور حرفا کمه.
اون یکی "حدیث حاضر و غایب" هم خیلی زیباست.چند سال پیش ذهنمو گرفته بود ،بالاخره واسم حل شد،حالا که روم نمیشه،چند وقت دیگه یه کامنت واسش مینویسم.
فعلا خدا نگهدار

اشکال نداره آقا سعید. پیش میاد دیگه.
از کامنتتون ممنونم.
کاش وبلاگتون رو حذف نمیکردین. بلاخره کسایی هستن که بیان و بخونن و لذت ببرن.
باز هم سر بزن

گل بارون یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:22

آ خ جون هیچیش نبود کى بریم زاپاتا

هر وقت جیب منم اوکی بود...

تارا دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:35

وقتی بهش فکر میکنم اعصابم به هم میریزه.فکر کردن زیاد بهش مانع پویایی و تلاشم میشه.چون میگم وقتی اخرش میمیرم و زیر خروارها خاک تجزیه میشم این همه دوندگی وقتی باید بذارم و برم چه سودی داره؟راستش با اینکه آدم حسودی نیستم اما وقتی فکر میکنم که بعد از من قراره خیلی ها زنگی کنن از حسودی میترکم.البته میدونی گاهی اوقات مرگ برای بعضیا خیلی شیرینه.مثلا خود من آرزو میکنم با ذلت نمیرم.پیر و زمین گیر نشم و محتاج دیگران نشم که همه آرزوی مرگم رو بکنن.در مورد اون جهان راستش با اینکه با معیارهایی که میگن من آدم خوبی حساب نمیشم و آخرت کارم زاره ولی دوست دارم وجود داشته باشه.یعنی بودنش رو به نبودنش ترجیح میدم.همیشه گفتم معاد اگه افسانه هم باشه بازم یه افسانه ی شیرینه.به هر حال به نظر من فقط به فکر زندگی باش که دیگه گیرت نمیاد.به مرگ فکر نکن هر وقت بیاد یه لحظس و تموم میشه.
+راستی وجود تو حداقل برای من یکی که خیلی مهمه.اخه تو نباشی کی باید بیاد مطالب منو بخونه و نظر بده؟

ممنونم. لطف داری...
منم دوس دارم اون دنیا باشه.
از درسا چه خبر؟

آنیتا دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:23

ان شالله صدساله شی..... ولی واقعا شک داری به برزخ و قیامت و اون دنیا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ممنونم عزیزم.
آره شک دارم. چه اشکالی داره مگه؟ ابراهیم که پیامبر خدا بود شک کرد و از خدا نشونه خواست. من که جای خود دارم...

چکاوک دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:44 http://yazdan-paki1.blogsky.com/

سلام دوست خوبم
اول یه تشکر به خاطر پست بسیار عالی که راجع به مرگ گذاشتی
خیــــــــــــلی خوب بود
با خوندنش حس بدی که نسبت به مرگ داشتم رفع شد
حس خوبی بهم دست داد ممنونم
با تند شدن ضربان قلبم وهمراه اون افتادن فشارو پایین اومدن قند خون شبیه مرده ها شده بودم ...
اون لحظه ای که هنوز اطرافیام متوجه من نشده بودن هر کدوم مشغول کار خودشون بودن
یکی فوتبال،یکی کامپیوتر،...
واقعا اگه اون لحظه رفته بودم چه اتفاق خاصی میوفتاد؟؟؟؟؟
آره برای دنیا که خودش هیچه و بازیه هیچه مردن ما برای آدماش هم هیچه واسه ی خورشید و ماهم هیچه
ولی به نظرم واسه یه نفر هیچ نیست

ممنونم از نظر لطفت
جدی حالتون بد شده بود؟
واسه کی هیچ نیست؟

شیدا دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:51 http://sheyda56nc.blogsky.com

و تو نمی دانی مردن وقتی که انسان مرگ را شکست داده ست

چه زندگی ست....

قشنگ بود...
ممنونم از حضورت

دل نوشته سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:30 http://fun-thing.blogsky.com

سلام

جالب می نویسی سرباز

ممنونم. لطف داری...

چکاوک چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:06 http://yazdan-paki1.blogsky.com/

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جاه و جلالش نفزود

به نظرم این شعر بیشتر بعد مادی ما ادما رو هدف گرفته

کلن خیام، به بعد مادی آدما بیشتر توجه داشته تا بعد معنوی...

سروش زندگی چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:52

مرگ!!!!!!
وقتی زندگی آینده رو تصور می کنم بدون عزیزام دوست دارم خودم اولی باشم ولی اولی بودن خیلی سخته کاش نه اولی بودیم نه کسی از عزیزان قبل از ما می مرد

آره...ولی هیچ وقت نمیشه...
دل من خیلی میگیره وقتی به مرگ فکر میکنم...

گل بارون چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:36

انقدر حرصم میگیره پست میذارى بعد رمز میذارى

ای بابا!!! چه ترسناک میشی خب. آدم میترسه...
ولی اول شدیا...

گندم چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:46

چرا عاخه انقد پست رمز دار میزاری ؟!

من این همه کنجکاوری چیکار کنیم

عزیزم...
آخه بعضی حرفا رو نمیشه زد. باید زد. ولی کسی نباید بخونه...

نسیم چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:26

امدیم رمزی بود برگشتیم

ممنونم از حضورت...
زودی یه پست بدن رمز میذارم...

دل نوشته پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 http://fun-thing.blogsky.com

سلام سرباز

نیستین این روزا

دلمون برا نوشته هاتون تنگ شده؛ پست جدید نمی گذارین؟؟

لااقل رمز بالا رو بردار ...
راستی می خواین هکش کنم؟؟

چرا. اتفاقا چند بار خواستم پست جدید بذارم نشد.
آره. هک کن.
مگه الکیه؟
{آیکن چشمک}

هنگامه شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:29

هاااااااااا تو مث پدر روحاانی میحرفی و منم اعتراف کردم

ممنون ک ب رو نیاوردی والا بوخودا

من از بچگی به شغل پدر ر.حانی بودن علاقه داشتم. آخه خیلی حال میده اسرار دیگرون رو بدونی...

هستی دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:40

مرگ برای من زیباترین پایانه .........................
البته این به این معنا نیست که برای اینده برنامه ندارم وناامیدم وتارک دنیا

کاش حس بدی نداشتم نسبت به مرگ. کاش یه خورده حس تورو داشتم.

مهندس هویج سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:21

قبلا میخواستم یه چیزی بنویسم که با وجود این پستت عملی اش کردم. نظرم درباره مرگ و یه سری تجربه هام.
یکی اش رمز داره که برات میفرستم رمزش رو

ممنونم. حتمن میخونم...

خورشید شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 16:13

شاید مرگ منو تو توی دنیای به این بزرگی واسه خیلی ها بی اهمیت باشه و بقول تو هیچ باشه اما واسه عزسزامون و واسه کسایی که ما رو دوس دارن داغ بزرگی باشه. لطفا دیگه از این ژست ها نذار ما به اندازه کافی غم و غصه داریم :(

خب آدم دلش میگیره پست میزاره دیگه

مسعود پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 15:24

خیام نخون زیاد.
لااقل اگه میخونی اون قسمتهایی که در مورد خوشگذرونی و شراب خوردنه بخون. وگرنه بدجورری آدم رو به فنا میده.
خیام خداستا
قدر بدونید ملت

ممنون از پیشنهادت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد