روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

خداحافظ وبلاگ....

این آخرین پستیه که توی این وبلاگ میذارم

وبلاگمون، در تاریخ 23 فروردین 1390 متولد شد. با این پست   (+)

هنوز هم وقتی اولین پست این وبلاگ رو میخونم، اشک توی چشمام حلقه میزنه 

نوشته بودم: "کاش زندگیمون مثل هتل رفتن بود. وقتی میدیدی خیلی کثیف و غیر قابل تحمل شده، لیبل نظافت بهش آویزون میکردی که روش نوشته بود: "لطفا نظافت فرمایید". بعدش یه نفری که نمیشناختیش، بی اونکه خودت بفهمی، میومد و همه چی رو درست میکرد.وقتی بر میگشتی، میدیدی همه چیز مث روز اولشه. تمیز تمیز.... هر وقت هم حوصله هیچ کس رو نداشتی، میزدی "لطفا مزاحم نشوید" و اونوقت با خیال راحت میشِستی و از تنهایی خودت لذت میبردی ...." 

الان حس میکنم میخام یه کم از تنهایی خودم لذت ببرم. دیگه الان میدونم هیچ کس توی زندگی پیدا نمیشه که بیاد و همه کثیف کاری های زندگی رو درست کنه. فقط خودتی و خودت...

نوشته بودم : "بعضی وقتا آدما، به خودشون میان و میبینن یه عمره دارن از خودشون فرار میکنن. یه عمره صدای خودشون رو نمیشنون. چند روز پیش، وقتی توی ماشین نشسته بودم، دقت کردم که چند وقته چقدر صدای ضبط رو زیاد میکنم. شاید به خاطر اینه که نمیخوام صدای خودم رو بشنوم و صدای فکر کردنم رو. فکر کردن، بعضی وقتا خیلی سخت میشه. اونقدر سخت که نمیتونی فکرشو بکنی..." 

میخام یه چند وقت، صدای خودم رو بشنوم. فقط خودم، صدای خودم رو بشنوم. شاید داره یادم میره صدای خودم رو بشنوم، از بس که خواستم صدامو به گوش دیگرون برسونم...

 

قرار بود با دوستم (+)  این وبلاگ رو اداره کنیم. ولی خب بعد از یه مدتی،  من تنها شدم

 

توی این مدت، خیلی از دوستانم به من لطف داشتن. میومدن سر میزدن. اینجا از کسی اسم نمیبرم. چون علیرغم لیاقت من، دوستانی که میومدن و سر میزدن خیلی خیلی زیاد بودن. میترسم دوستی از قلمم بیفته. ولی بدونین واقعا یکی از علاقه های زندگیم، سر زدن به این وبلاگ بوده و خوندن کامنتهای محبت آمیز دوستانم.

این وبلاگ برام، خیلی خیلی عزیزه. و میخام همینجوری عزیز بمونه. میخام بسته بندیش کنم بذارمش یه گوشه ای، هر وقت دلم برای گذشته ام تنگ شد، برگردم ، گرد و غبارشو بتکونم و بخونمش...

 

کسایی که وقتی فهمیدن دارم میرم، هر جوری بود کامنت گذاشتن، برام خیلی عزیزن.

 

"بمان"

"شکلک های غم و غصه و عصبانیت"

 "سلام سرباز .میخواستم رو اخرین پستت اینو بزارم که همه چیز تاریخ انقضای خودشو داره حتی به قول خودت علی رغم دلبستگی ها..."

"چهار ساله داری مینویسی، خیلی هاشون نخوندم ولی از همون چند تایی که خوندم حس خوبی بهم داد. نظرم اینکه که تعطیلش نکنی و هر از چندگاهی بیای دل نوشت هایی اینجا بنویسی. سرمایه های معنوی ای که در طول سالها ساخته ایم رو اینقدر ساده رهایشان نکنیم، زندکی همین دلخوشی هاش کوچیکه...."

"حیفه....نکنی این کارو!"

شاید یه روزی، دوباره بنویسم. مطمئن باشید به محض اینکه این کارو شروع کردم، بر میگردم، آدرس تک تکتون رو از همین وبلاگ پیدا میکنم و دعوتتون میکنم به اومدن و سر زدن به کلبه تنهایی خودم. جایی که واقعا همونی بودم که میخواستم....

همه تون برام عزیزید...همه تونو دوس دارم.

بدرود...