روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

Mistakes

I hate the mistakes which are made deliberately

لخخلمث

اعصابم خورد میشه وقتی یه خط کامل رو تایپ میکنم و بعدش که سرمو میارم بالا میبینم که زبون کامپیوتر انگلیسی بوده و هر چی نوشتم چرت و پرت از آب در اومده. بارها و بارها به جای "google" نوشتم "لخخلمث". بعدش عین خنگا اینتر و که میزنم سرمو میارم بالا میبینم یه سایت چرت و پرت آورده.

 ای بابا. خب نیگاه کن به صفحه لعنتی مانیتور وقتی داری تایپ میکنی. 

شهر فرشتگان

نمیدونم فیلم شهر فرشتگان (City of angels) رو دیدین یا نه. با بازی فوق العاده زیبای نیکلاس کیج که توی فیلم نقش یه فرشته رو بازی میکنه. یه جایی از خدا میخواد به انسان تبدیلش کنه و وقتی از بالای ساختمون خودش رو پرت میکنه پایین و به هوش میاد و خون رو روی دست و صورتش میبینه، از خوشحالی توی پوست خودش نمیگنجه. از بو کردن سیب و پرتقال و دوش گرفتن و راه رفتن و دویدن و زمین خوردن و خلاصه از همه چیز زندگی جدیدش که برای آدما یه امر پیش پا افتاده است لذت میبره. واقعا کیف میکنه. صحنه آخر فیلم هم که نشون میده داره توی دریا شنا میکنه و از شنا کردنش لذت میبره.

من هم یه چند وقته اینجوری شدم. سطح لذت بردنم از تک تک ثانیه ها و کارای ریز و درشت زندگیم فوق العاده زیاد شده. حتی یه دوش ساده هم که میگیرم فوق العاده لذت میبرم. هیچ وقت توی زندگیم انقدر شاد و خوشحال نبودم و از زندگیم هیچ وقت به اندازه ای که الآن دارم لذت میبرم نبردم. دارم فکر میکنم چرا تا به حال این لذت های بزرگ و دوست داشتنی زندگیم رو نمیدیدم؟


گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

خیلی با این شعر حال کردم. اینکه آخرش میگه عشق همون خداست، واقعا مستم میکنه. به شعرای مولوی خیلی علاقه مند شدم چند وقته. بهتون توصیه میکنم تفسیر شعرای مولوی رو بخونید. خیلی چیزا توی شعراش گفته که واقعا ناب نابه...


من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو


سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو


دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو


گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو


من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو


قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو


گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو


گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو


گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو


ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو


گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو


بالاترین درجه عشق

بعضی وقتا باید دور کسی که دوسش داری رو به خاطر خودش خط بکشی. باید به خاطر خودش، ولش کنی. گاهی وقتا حتی مجبوری بهش کم محلی کنی و کاری کنی ازت متنفر بشه. کاری کنی ولت کنه و بره به سمت خوشبختیش. بعضی وقتا اگه کسی رو واقعا دوس داری و به این اطمینان رسیدی که یکی دیگه میتونه بهتر از تو خوشبختش کنه، باید قیدش رو بزنی و صلاح اون رو به میل دلت ترجیح بدی. با اینکه میدونی دوریش داغونت میکنه و حتی ممکنه انقدر زخمیت کنه که دیگه نتونی درس حسابی روی پای خودت واستی، ولی به خاطر عشقی که بهش داری این تصمیم رومی گیری  و به نظر من این بالاترین درجه عشقه...


کیسه بٌکس

دوست کسیه که بعضی وقتا بشه کیسه بُکس رفیقش. اون مشتهایی رو که رفیقش باید به خاطر نادونیها، بی لیاقتیها، بی توجهی ها و ندونم کاریهای خودش به خودش بزنه، بخوره و تحمل کنه تا عصبانیت رفیقش کم بشه. بعدش خیلی آروم بگه "زدی،دستت طلا. ولی هی! بدون اونی که باید مشت میخورد و کتک میخورد و فحش میخورد، خودت بودی رفیق. من خوردم تا حالت موقتاً یه کم بهتر بشه. ولی تا خودت رو نزنی و به فحش نکشی، حالت خوب خوب نمیشه...بروخدا رو شکر کن یکی هست که بعضی وقتا بتونی بهش مشتی بزنی و آروم بشی. ولی هر کیسه بکسی هم یه طاقتی داره دادا!" 

آتش به دو دست خویش در خرمن خویش 

من خود زده ام، که را کنم دشمن خویش؟