روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

ان مع العسر یسرا

ان مع العُسر یُسرا .... فان مع العُسر یُسرا


من زیاد پستهای مذهبی نمیذارم و کلا اهلش نیستم زیاد. فعلا هم بحثی روی صحت و سقم آیه های قرآن ندارم. ولی این یکی رو خیلی خوشم اومد خودم.

 تا به حال به این آیه ها توجه کردین؟ چند تا نکته داره به نظرم که خوشحال میشم دوستانی که میخونن نظرشون رو بگن. مهم نیست آدم مذهبی ای هستین یا نه. به هر حال نظرتونو بگید لطفا:

  • آیه دو بار تکرار شده که تأکید مضاعف رو بر روی چیزی که میخواد بگه نشون میده. هر دو آیه هم با "اِنّ" شروع میشه که باز دوباره تأکید رو نشون میده. یعنی معنی آیه این میشه که خدا میگه حتماً حتماً حتماً حتماً اینی که میخوام بگم درسته.
  • با هر سختی، راحتی همراهه. این کلمه "مع" خیلی حرفا توشه. چرا نگفته "بعد"؟ چرا گفته "مع". "مع" یعنی همراه بلا درنگ. یعنی بلا فاصله بعد از. معنی آیه میشه "با خود سختی، راحتی داره میاد." نه اینکه بعد از سختی، راحتی میاد. اصلا راحتی همراه بلا درنگ سختیه.
  • اون "ال" عُسر، حرف داره واسه گفتن و اون بدون "ال" بودن یُسر هم حرف داره. "ال" قبل از کلمه، اون کلمه رو "معرفه" میکنه. یعنی ما سختیها رو میشناسیم و حتی شاید خودمون باعثش باشیم. ولی اون گشایشها و راحتی هایی که قراره بیان رو نمیشناسیم و برامون مجهوله. از جایی که فکرشو نمیکنیم راحتی ها میان.
  • "ال" علاوه بر معرفه کردن، تعمیم هم به همراه داره. یعنی "همه" سختی ها شامل این راحتی میشن، نه بعضی از اونا. "همه" سختی ها.
  • پس معنی آیه میشه این: "حتماً حتماً حتماً حتماً همراه بلادرنگ همه سختیهایی که میشناسید و براتون معلومه، راحتیهاییه که براتون شناخته شده نیست." به نظرم آیه قشنگیه کلا. 

جمعه های دلگیر

قبلنا، وقتی بچه بودم فک میکردم جمعه، به خاطر دور بودن از امام زمان دلگیره. ولی واقعا اینطوری نیست. جمعه ها به خاطر این دلگیرتره، چون وقت برای با خود بودن بیشتر داری و بیشتر ما آدما، با خود بودن و با خود خلوت کردن رو اصلن دوس نداریم. چون ما رو یاد چیزایی میندازه که سعی میکنیم توی روزمرگی و شلوغی زندگیمون، فراموششون کنیم و نادیده شون بگیریم.

لعنت به جمعه های دلگیر...


سینما

دو روزه بهم این حس دست داده که بزنم تو کار کارگردانی سینما. موفق هم میشما. اینو میدونم. وقتی میبینی چه کسایی، دارن توی این مملکت کارگردانی میکنن، فیلم میسازن و موفق میشن، مطمئنا من از اونا چیزی کم ندارم که. واقعا دارم فک میکنم کارگردان شدن از خواننده شدن هم آسونتر شده این دور و زمونه.



 شاید جشنواره بعدی من رو هم توی لیست کارگردانا دیدین. یا حتی کارگردان برگزیده. اُسکار، گلدن گلوب، کَن... چه میدونم، از این جور فستیوالا دیگه.







پی نوشت1: کلا سینما رفتن، فارغ از هر فیلمی که میخواد باشه، به آدم حس خوبی میده.

پی نوشت 2: از دوست عزیزی که بلیط در اختیار بنده قرار داد کمال تشکر رو دارم. حال و هوامون عوض شد...

منم که دیده نیالو ده ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشـــــــیم و خوش باشیم

که در طریقـــــــت ما کافــــــری است رنجیدن

به رحمت ســــر زلـــــف تو واثــــــــــــقم، ورنه

کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن؟



آرمان

امروز یه نگاهی دور و برم انداختم. به داشته هام فکر کردم. و به چیزایی که یه روزایی آرمانم بود. داشته هام رو با آرمانهام مقایسه کردم. دیدم خیلی جاها چه راحت و زود از آرمانهام دست کشیدم و عقب نشینی کردم. خیلی جاها برای به دست آوردن چیزایی که میخواستم تلاش کافی نکردم. چیزهایی که حتی فکر کردن بهشون به من انرژی میداد، کم کم از ذهنم پاک شدن و من به جای نگاه به دور دستها، به این چیزای دم دستی و بی اهمیت دلخوش کردم و راضی شدم. آرمانهایی که برام از همه چیز مهم تر بود رو دارم فراموش میکنم کم کم...

اگه واقعا چیزی هست که ارزش آرمان شدن رو داره، چرا باید فراموش بشه؟ چرا براش نجنگیم؟ چرا زندگیمون رو برای رسیدن به اون آرمان صرف نکنیم؟ چرا تنبلی کنیم و اجازه بدیم روزمرگی چشمامون رو به روی آرمانهای با ارزشمون ببنده؟ چرا هر چند وقت یه بار، لیست آرمانهامون رو مرور نکنیم و مورد محاسبه قرارشون ندیم؟ چرا هر از چند گاهی، خودمون رو محاکمه نکنیم؟ سخته، ولی لازمه...


تصمیم

یکی از سختترین و بدترین موقعیتهای دنیا میدونید چیه؟

اینکه توی یه موقعیتی قرار بگیری که ندونی چی کار کنی. نتونی تصمیم بگیری. هر چی به ذهنت فشار بیاری، نتونی یه تصمیم بگیری.

شاید هم تصمیمتو گرفتی، ولی سختیش به اینه که هر چی فکراتو خیس میدی، نمیدونی چه جوری باید بگیری اون تصمیمی رو که دوست داری بگیری. نمیدونی موانعش رو چه جوری کنار بزنی...

و این دیوونه ات میکنه.

چیزهای عادی

اگه پولتون آخر ماه کم بیاد، از چه خرجاییتون میزنید تا پولتون برسه؟ اگه وقتتون کم بیاد از چه کاراییتون صرف نظر میکنید تا به کارای دیگه تون برسید؟معیارتون برای انتخاب این خرجای اضافی و این کارای اضافی چیه؟ از کجا مطمئنید که اون خرج یا اون کار اضافیه و میشه ازش صرف نظر کرد؟ 

اگه اون خرجا واقعا اضافی نباشه چی؟ اگه اون کارا واقعا بی اهمیت تر نباشه چی؟  از هر کاری که دم دستی تره صرف نظر میکنید؟ از هر خرجی که معمولی تره کم میذارید؟ معمولا همینجوریه به خدا. ما وقتی با کمبود وقت مواجه میشیم، از وقتِ دیدن عزیزترین آدمامون کم میذاریم. به جای سه بار دیدار با مادرمون در هفته، یه بار میریم. شاید هم هر دوهفته یا سه هفته یه بار یا حتی دیرتر. وقتی پولمون کم میاد، از خرجایی که برای سلامتیمون میکنیم کم میذاریم. از چکآپهای شش ماه یه بارمون. از خریدن میوه و ....شاید این چپزا بی اهمیت نیستن واقعا و نباید به هیچ وجه نا دیده گرفته بشن. شاید چون انقدر عادی به نظر میان، فکر میکنیم میتونیم کمشون کنیم یا حذفشون کنیم؟ بعضی وقتا هم فک میکنیم این کم کردن یا حذف کردن موقتیه. واسه همیشه که نیست. ولی یادمون باشه همیشه راحتترین روش، بهترین روش نیست و سختترین چیزا، برگردوندن وضعیت بد زندگی به همون وضعیت عادی قبلیه. خیلی وقتا دیگه امکان پذیر هم نیست حتی. چیزایی که همون اول به ذهنمون میرسه که از خرج یا زمانش صرف نظر کنیم، مهمترین قسمتای زندگیمونن. به خدا اینجورین...

بهمن...

ماه بهمن هم اومد...افسردگی هم میاد. ناراحتی هم میاد. کلاً ماه بهمنو دوس ندارم. بر عکس بچگیام که عاشق این ماه بودم. هم بخاطر روز تولدم، هم به خاطر جشنای دهه فجر. ولی الآن، دیگه نه تولدم مثل قدیما برام جالبه، و نه جشنای دهه فجر...

خدا این ماه رو به خیر کنه...