روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

دوچرخه

هنوزم تو سن رشدم. ولی از پهنا. هر سال دارم چاقتر میشم. یه بدی رقت انگیزی هم که دارم اینه که هر وقت ناراحت ترم و غم و غصه هام زیاد تره، چاقتر میشم. واسه همینم تو این چند ساله، هی چاقتر و چاقتر شدم. توی این چند ماه اخیر هم رکورد زدم. ولی دیگه دارم فک میکنم الآن که اینم، 20 سال بعد چی میخوام بشم آخه. دوچرخه سواری رو شروع کردم. هفته ای یکی دو بار با دوچرخه میرم سر کار. شبا هم اگه حس و حالی باشه میرم دوچرخه سواری. به هر حال زندگی باید به حال عادی برگرده. تا بوده همین بوده. غم و غصه و نا سازگاری دنیا. دلیل نمیشه که من هی چاق و چاقتر بشم که هی!!

 



خشم و نفرت

یه جمله کلیشه ای هست که میگه فاصله بین عشق و نفرت یه قدمه.

من میگم فاصله بین خشم و ترحّم یه قدمه. اون وقتی که از دست یه نفر اونقد ناراحتی که میخوای سرش رو قطع کنی، اگه به حقارت و کوچیکی دنیای اون فرد توجه کنی، به بزرگی خودت، این کوچیکی رو میبخشی و حتی دلت به حالش میسوزه.

بیچاره آدمای کوچیک که هیچ وقت نمیتونن خشمشون رو کم کنن و خوش به حال آدمای بزرگ که کوچکی هیچ کس نمیتونه هیچ وقت ظرف بزرگیشون رو پر و لبریز کنه.

مسیر بی نهایت...

در مسیر بی نهایت که باشی، هر کجا بایستی میشود انتها، هر کجا بایستی میشود ابتدا. اصلا فرقی نمیکند بروی یا بایستی. به هر حال هیچ وقت نمیرسی. شاید هم قرار نبوده برسی. فقط باید در این راه می افتادی. شاید مقصد همین راه بوده.
گفتم به کام وصلت، خواهم رسید روزی                       گفتا که نیک بنگر، شاید رسیده باشی

لعنت به دروغ...

خنده، دروغ سیزده من است، همانطور که عشق. 

لعنت به شعر. لعنت به عشق که فقط در کتابهاست و لعنت به کتاب که در آن نمیشود زندگی کرد. لعنت به غمهایی که حافظ از آنها شاد میشود و لعنت به تنهایی ای که مولوی از وصل دل انگیز تر میداند.

لعنت به دروغ...

غرور بر باد رفته

شکوه تحت جمشید و نقش رستم را که میبینی، نمیدانی باید گریه کنی یا از غرور، سرت را بالا بگیری. راهنما میگفت وقتی تخت جمشید را میساختند، برای کارگران حقوق و مزایا در نظر گرفته بودند و حتی کارگران بیمه نیز داشتند. میگفت زنان مرخصی زایمان با حقوق دریافت میکردند. درست هنگامیکه که اعراب بادیه نشین و عقب افتاده، دختران خود را زنده به گور میکردند و تا هزار و دویست سال بعد هم همین کار را میکردند، زنان در ایران مرخصی زایمان داشتند. هنگامیکه اعراب، به قبایل یکدیگر حمله میکردند و خونها میریختند، مردان را میکشتند و زنان را به کنیزی میگرفتند، در ایران برای کارگری مزد دریافت میکردند. همه کتیبه های تخت جمشید و نقش رستم، با نام خدای واحد، اهورا مزدا آغاز میشود. هنگامی که اعراب تا 1200 سال بعد هم، بتهای سنگی ساخته دست خود را میپرستیدند.


دلم به اندازه غروب پرسپولیس گرفته...


درد

درد را از هر طرف که بخوانی درد است. هیچگاه ماهیتش عوض نمیشود و همین درد است که سیلها بر پا میکند.



اگر درون مرد سیل بیاید و نابودش کتد، از آن سیل، چند قطره اشک بیشتر نخواهی دید. چه برسد به اینکه سیلی از چشمانش جاری ببینی. آن هنگام است که باید با خود بیندیشی مردی که اینچنین است، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد...