روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

آدما تنهایی...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

درس امروز

امروز، ظاهرن روز خیلی بدی بود برام. ولی یه دنیا چیز یاد گرفتم.

یاد گرفتم باید روابطم با افراد مختلف رو خیلی جدی و کاملن بر اساس منطق دوباره سازی کنم.

یاد گرفتم خودم مهمترین فرد زندگی خودم باشم و اگه کسی نمیتونه اینو تحمل کنه، تصمیم با خودش.

یاد گرفتم هر چیزی بهایی داره و برای داشتن هر چیزی، باید بهاش رو داد. بعضی چیزا خیلی بهای سنگینی دارن.

یاد گرفتم کسی که میخواد من توی زندگیش بمونم، باید به قوانین من احترام بزاره.

یاد گرفتم دنیا دو روزه، یه روز به نفع تو و یه روز بر علیه توئه.

یاد گرفتم بیشترین چیزایی که آدم توی زندگیش به دست میاره موقعهای سختیه و نه خوشی و آرامش.

یاد گرفتم احساسی که خود آدم به خودش داره از همه احساسهای دنیا مهمتره.

یاد گرفتم حرف دیگرون و کارهاشون هیچ تاثیری روی حال آدم نداره. مگه اینکه آدم اون حرفا و کارا رو تبدیل کنه به کارد و چاقو و بزنه به خودش.

یاد گرفتم برای هر کسی باید به اندازه ای که هست، ارزش قائل شد. و این دقیقن کاریه که مردم با ما میکنن.

یاد گرفتم تا وقتی آدم خودش نخواد که زندگیش رو سر و سامون بده، هیچ کس نمیتونه این کارو بکنه و تا وقتی آدم درگیر حاشیه های زندگی باشه نمیتونه این کارو بکنه.

یاد گرفتم هیچ کس قرار نیست برای بیاد. هیچ کس برای نجات ما نمیاد.  هیچ کس کمکی نمیکنه. هر کس باید نون بازوی خودشو بخوره.

یاد گرفتم دنیا بیرحمه، یه عالمه بی عدالتی توی دنیا هست. ولی خب، چه میشه کرد؟ مگه میشه همه ثانیه های زندگیمون رو به نق زدن بگذرونیم؟

یاد گرفتم همه آدما تشنه احترامن. همه آدما از اینکه بهشون ارزش بدی و کاری کنی احساس خوبی کنن،  لذت میبرن و این نقطه ضعف همه آدماست.

یاد گرفتم با هیچ کس نباید زیاد شوخی کرد. شوخی واقعن اعتبار و احترام آدم رو زیر سوال میبره.

یاد گرفتم همه چیز زندگی آدم باید بر مبنای منطق و عقل باشه. هر جا آدم از منطق و عقلش چشم پوشی کنه یه جایی از زندگی یه خنجریمیخوره که نهایتن از پا درش میاره.

زندگی!

ممنونم از این همه درسی که امروز بهم دادی. هیچ وقت درسای امروز رو فراموش نمیکنم.

مشغول یا مسئول؟

بسیاری از ما یاد گرفتیم توی زندگی، بازی کنیم و مشغول باشیم. نه اینکه مسئول باشیم.

اگه قراره توی زندگیمون یه کاری بکنیم که لازمه، چرابازی در میاریم هی؟ مگه زندگی شوخی داره؟ چرا زندگی رو با زمین بازی و تفریح اشتباه میگیریم بعضی وقتا؟ چرا مسخره بازی هی؟

برای مسئله ای که مهمه، یه تصمیمی میگیریم. بعد هی وسطش دوباره سست میشیم . بحثای فلسفی میکنیم که اصلن این تصمیم درست بوده یا نه. هی تشکیک میکنیم. هی بازی در میاریم. نمیفهمیم که تصمیمی که توی شرایط عادی و نرمال و با لحاظ کردن همه ملاحظات و منطقها گرفتیم، مثل وحی منزله. مثل حکم دادگاهه. بعد از گرفتن اون تصمیم، نباید به هیچ وجه دوباره بهش شک و تردید وارد کرد. دیگه هی مسخره بازی و سوال و تشکیک و فلسفه بازی و اینا نداره که.

تا کی میخوایم مشغول کنیم خودمون رو به این مسخره بازیا و مسئول نباشیم؟

انتخاب

اگه قرار باشه یکی از این حالتا رو انتخاب کنی، کدومش رو انتخاب میکردی؟

خوشبخت باشی ولی در نظر مردم بدبخت باشی؟

بدبخت باشی ولی در نظر مردم خوشبخت باشی؟

جماعت بد بخت

جماعت بدبختی هستیم.... بیشترین وقت ما صرف کارهایی میشود که میترسیم دیگران آن کارهایمان را بفهمند.... آدمهای دو رو. آدمهای دروغ. آدمهای دوگانه. آدمهای مریض.... می توانیم نظر همه را جلب کنیم و آدمهای موجهی بمانیم اما در خلوت خودمان میدانیم حال خودمان را هم بهم میزنیم.... بهتر نیست این بار آبرو را از دوشمان به زمین بگذاریم و با خود واقعی مان آشتی کنیم؟؟؟؟


برگرفته از صفحه شخصی خانوم سین شین


باران


راستش را بخواهی، امروز اتفاق خاصی رخ نداد...

فقط حدود عصر بارانی کوتاه بارید

اما زار زار...


سهیل ملکی

خودت خواهی فهمید!

نیازی به صحبت و قسم نیست.

به گذر زمان چشم بدوز.

خودت خواهی فهمید.

وقتی با چشمان پر اشک، روبرویم مینشینی و با صدای لرزانت میگویی: "راست میگفتی. تنهایم نگذاشتی!"

خودت خواهی فهمید.

به گذر زمان چشم بدوز...