-
آدمیت یا انسانیت؟
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 11:06
بر عکس کسایی که فک میکنن آدم ابوالبشر، با اشتباهی که کرد و از بهشت اخراج شد، به همه آدما خیانت کرد؛ من فک میکنم خیلی هم لطف بزرگی به آدمیزاد کرد. آدم مخیّر شده بود بین موندن در بهشت و مثل یه فرشته، در دنیای تک قطبی زندگی کردن و یا خوردن اون میوه و اومدن روی زمین، و در دنیای دو قطبی زندگی کردن. آدم میخواست خودش راه...
-
عزت نفس
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 02:43
عزت نفس، مهمترین هدیه خدا به انسانه. هدیه گرانبهایی که آدم هر جور شده باید ازش مراقبت کنه. هیچ چیزی هیچ چیزی و هیچ چیزی توی دنیا نباید عزت نفس آدم رو زیر سوال ببره. آدم همیشه باید احساس بزرگی کنه و هر چیزی که این احساس رو به خطر بندازه، باید ازش دوری کرد. گاهی اوقات، اطرافیان نزدیکمون، شاید نزدیکترین اطرافیانمون، مثل...
-
تقدیر
جمعه 20 خردادماه سال 1390 21:19
مامان یکی از دوستام مریضه. خیلی. دوستم چند ماهه که کار و زندگیشو ول کرده فقط مراقب مامانشه که دو سه تا بیماری که اسم هر کدومش لرزه به تن آدم میندازه رو با هم گرفته. الانم حالش خیلی بده. دوستم ناراحته. میگه مامانم فهمیده دیگه بهتر نمیشه. نه آب میخوره، نه غذا. قهر کرده اصلا. با هیشکی هم حرف نمیزنه. میگه دیگه کاری از...
-
خواب
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 11:31
خوابم میاد. دوس دارم بگیرم بخوابم. دوس دارم یه بار هم که شده هف، هش روز پشت سر هم بخوابم. نه اصلا ده، بیست روز. بعد بلند شم ببینم اصلا خوابم نمیاد دیگه . بعضی وقتا هم دوس دارم دو سه ماهی بخوابم. اون موقعایی که بیداری زیاد بهم فشار میاره. به نظر من بزرگترین نعمتی که خدا به بشر داده،بعد از لذت خوردن و یه لذت دیگه، لذت...
-
نماز
جمعه 13 خردادماه سال 1390 03:47
رفته بودیم پارک. موقع نماز بود. گفت میخوام نمازمو بخونم. بهش گفتم اونجا نمازخونه داره. اگه خواستی نماز بخونی برو اونجا. این رو بهش گفتم که خودش راحت تر باشه. آخه اگه روی همونجا نمازش رو میخوند چادرش کثیف میشد. بنده خدا فک کرد دارم بهش تیکه میندازم. با یه لحن مظلومانه ای گفت میرم اونور تر نمازمو میخونم براتون بد نشه....
-
اسطوره
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 17:21
حجازی دروازه بان فوق العاده ای بود. دروازبان با اخلاق. با وجدان و مردمی. اما واقعا یه اسطوره بود؟ اصلا اسطوره یعنی چی؟ اسطوره یعنی کسی که نقطه ضعفی نداره؟ آخه حجازی که خیلی نقطه ضعف داشت. یه مربی متوسط رو به پایین هم که بود. پس چرا هی میگن اسطوره، اسطوره؟ اصلا چرا ما دنبال اسطوره سازی هستیم؟ بابا جون، یه آدم خوب عادی...
-
busy
جمعه 6 خردادماه سال 1390 11:33
این روزا، هر کیو میبینی مشغوله. وقت سر خاروندن هم نداره. به هر شماره ای زنگ میزنی، یا Busy یه. یا سریع میخواد تلفن رو بذاره. چون کار داره. هر کدوم از دوستات رو میبینی، داره با عجله به یه سمتی میدوه. دیگه روزها میگذره و تلفن یا اس ام اسی از دوستات دریافت نمیکنی. بعضی ها نه وقت تفریحی برای خودشون در نظر میگیرن، نه کوهی،...
-
دیروز امروز فردا
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 22:36
روزها میان و میرن. چه ساده. صبح بیدار میشیم و یه سری کارهای معمولا معمولی انجام میدیم و تا میایم به خودمون، شب شده. خونه ایم و داریم آماده میشیم برای فردا. زندگیمون همین روزاست. همین روزایی که ساده میگذره. نه حسرت دیروز فایده ای داره، نه موکول کردن برنامه ها به فردا. امروزو عشقه!
-
منجی
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 21:05
نمیدونم این چه مرضیه که ما مسلمونا، همیشه دنبال یه منجی و یه قهرمان میگردیم بیاد همه مشکلاتمون رو بر طرف کنه. یه قدرت ما وراء بشری بیاد و تاوان همه کم کاریهای مارو بده. انگار از ۲۴ ساعت شبانه روز ۲۵ ساعتش رو توی توهم به سر میبریم. همیشه منتظریم یه شاهزاده ای سوار بر اسب سفیدش بیاد و با بوسه اعجاز انگیزش بیدارمون کنه و...
-
اعتبار حساب دوستی
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 16:41
توی پُست قبلیم، نوشتم که رفیق خوب داشتن یه نعمته. نعمتی که ممکنه نصیب هر کسی نشه. ولی مهمتر از رفیق خوب داشتن، نگه داشتن رفیقای خوبه. یعنی اینکه کاری کنی که همیشه پیش رفیقات اعتبار داشته باشی. رابطه ای که با رفیقات داری، مثل یه حساب بانکیه که توش یه مقداری اعتبار هست. هر وقت که یه باری رو دوش رفیقت میندازی و چیز سختی...
-
سرمایه های زندگی من
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 23:43
من خودم خوب نیستم. ولی دوستای خوبی دارم. خدا بیشتر از لیاقتی که داشتم، بهم کلی دوست خوب داده که خیلی وقتا که حتی اعضای خونوادم هم طردم میکنن، میتونم روی اونا حساب کنم. چقدر حس خوبیه اینکه مطمئن باشی کسایی توی این دنیا هستن که فارغ از هر عقیده ای که داری، فارغ از هر کار بدی که انجام دادی، فارغ از هر موقعیت آشغالی که...
-
تسویف
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 17:17
نمیدونم چرا مرض نا تمام گذاشتن کارها رو دارم. کلی توی ذهنم کار هست که هنوز، تمومشون نکردم. گوشه ذهنمو الکی اشغال کردن. هزار بار به خودم قول دادم کارهای نا تمومم رو تموم کنم از شرشون خلاص بشم. یا حد اقل تصمیم بگیرم که از ذهنم بندازمشون دور. ولی هی نمیشه. نمیدونم چرا انقدر امروز و فردا میکنم. کاری رو که میدونم باید...
-
قربون خدا برم
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 00:37
خدایا!!! هر چیز بدی دوس داری نازل کن...ما بهش عادت میکنیم. چی فک کردی؟ فک کردی کم میاریم؟ فک کردی التماست میکنیم که به جای این همه بدی خوبی نازل کنی؟ نه دادا ما اهل این چیزا نیستیم. این سوسول بازیا به ما نیومده. برو بساطتو جای دیگه پهن کن... آخیش!!! راحت شدم...تا حالا با خدا اینجوری حرف نزده بودم. پس با خدا هم میشه...
-
همراهی
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 22:05
ترک موتورش نشستم و داریم میریم سمت خونه. همینطور که داریم صحبت میکنیم، حرف روزای دبیرستان پیش میاد. بعد از مرور چند تا خاطره میگه: " تا حالا فکر کردی اون روزا دیگه نمیان، دیگه تغییری نمیکنن و تا ابد همینطور تو ذهنمون میمونن؟ چقدر الان یادآوری اون روزا شیرینه ولی همون موقع اصلا متوجه نبودیم." گفتم:" همین...
-
بی پناهی
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 14:40
1024x768 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بی پناهی بد احساسیه. شاید آدم اگه بزرگترین دردا رو هم داشته باشه، ولی حس کنه آدمایی هستن که باهاش همدردی میکنن، راحت تر بتونه دردش رو تحمل کنه. ولی آدمی که غم کوچیکی داره بدون هیچ همدردی که بدونه تو مواقع لزوم میتونه بهش تکیه کنه، خیلی سخته که بتونه این دوره رو به...
-
اعتبار گم شده
جمعه 2 اردیبهشتماه سال 1390 20:01
یادمه، یه موقع، برای خودم برو بیایی داشتم. آبرویی، اعتباری.... الآن که به زندگیم نگاه میکنم و میبینم از اون زندگی آبرومند و پر از اعتبار، چیز زیادی برام باقی نمونده، دلم میگیره. نه از دست دیگرون. از دست خودم. چون دیگرون با من رفتاری رو میکنن و اون زاویه ای از دید رو درباره من انتخاب میکنن که من خودم میخوام. هر چقدر من...
-
بالاخره وبلاگ
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 23:05
همیشه مطالعه رو دوست داشتم. شاید از وقتی که تو لحظه های بی حوصلگی بچه گی و انتظار برای بزرگ شدن، تنها چیزی که پیدا میکردم واسه گذشت زمان خوندن کیهان بچه ها و سروش کودکان بود. بعدن به نوشتن علاقه پیدا کردم. ولی هیچ وقت نشده بود چیزی بنویسم که تو دید یه عده باشه که من ندیدمشون، نمیشناسمشون و نمیدونم وقتی نوشته های منو...
-
فضای مجازی
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 14:34
فیلم ماتریکس رو دوس دارم. فیلم طبقه سیزدهم رو هم خیلی دوست دارم. چون زندگی توی فضای مجازی رو به بهترین شکل تصویر کردن. همیشه به این فک میکنم که زندگی توی محیط مجازی چقدر بهتر از زندگی واقعیه...بیشتر آدما، تو محیط مجازی، آدمای بهتری هستن تا محیط واقعی. آدم از محیط مجازی خسته نمیشه، چون انقدر تنوع داره که باز برای لذت...
-
دنیایی از خانه کوچکتر
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 15:33
یادمه بچه که بودیم، وقتی برف میومد، من هم مثل خیلی از بچه های دیگه دوس داشتم برم توی حیاطمون و با برفا بازی کنم. ولی داداشم هیچ وقت نمیذاشت این کار رو بکنم. میگفت نرو تو حیاط برف جمع بشه مدرسه ها رو تعطیل کنن. بنده خدا فک میکرد آموزش و پرورش، میاد و فقط خونه ما رو نیگا میکنه واسه تعطیل کردن مدرسه ها. من هم انصافا...
-
یه درد کوچولو
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 23:18
بعضی وقتا یه دردی توی وجودته که نمیتونی به کسی بگی. چون میدونی اگه بهشون بگی مسخره ات میکنن. فکر میکنن که این خیلی مسئله پیش پا افتاده ایه. حتی شاید یه نیگاه عاقل اندر سفیه بهت بندازن که مثلا از تو بیشتر انتظار داشتیم. آخه این مسائل کوچیک و بی اهمیت چیه که ذهن تو رو درگیر خودش کرده؟ نمیتونی خودت رو عادی نشون بدی. چون...
-
سر آغاز
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 09:24
ابتدای آغاز به کار این وبلاگ، مصادف شده با یکی از سخت ترین روزای زندگی من. بعضی وقتا آدما، به خودشون میان و میبینن یه عمره دارن از خودشون فرار میکنن. یه عمره صدای خودشون رو نمیشنون. چند روز پیش، وقتی توی ماشین نشسته بودم، دقت کردم که چند وقته چقدر صدای ضبط رو زیاد میکنم. شاید به خاطر اینه که نمیخوام صدای خودم رو بشنوم...