همیشه مطالعه رو دوست داشتم. شاید از وقتی که تو لحظه های بی حوصلگی بچه گی و انتظار برای بزرگ شدن، تنها چیزی که پیدا میکردم واسه گذشت زمان خوندن کیهان بچه ها و سروش کودکان بود. بعدن به نوشتن علاقه پیدا کردم. ولی هیچ وقت نشده بود چیزی بنویسم که تو دید یه عده باشه که من ندیدمشون، نمیشناسمشون و نمیدونم وقتی نوشته های منو میخونن چی فکر میکنن، چه حسی دارن... . بالاخره وبلاگ. چیزی که وقتی اولین بار در باره اش شنیدم خیلی هیجان زده شدم و تا الان این یه قدم کوچیک رو بر نداشته بودم که توی یکی از همین وبلاگها، منم یکی از همین آدما باشم.
الان این سفیر با اون سرباز فرق می کنه دیگه...
خب یه جوری این تمایز رو مشخص کنید که آدم از اول که داره پست رو می خونه بفهمه این اون یکیه، نه این یکی...
بله امید جان. اینوبلاگ دو تا نویسنده داره. یکی سرباز و یکی سفیر...
خوش اومدی رفیق
قلم خیلی زیبایی داری ولی چه حیف که با اسم مستعاره...
نمیدونم هر بار که مطالبت میخونم برام تکراری نمیشن...و از خوندش کلی لذت میبرم امیدوارم همیشه موفق باشی:-)
ممنونم. لطف دارین....