-
expectation
سهشنبه 18 آذرماه سال 1393 15:57
Ever since I lost Hope, I feel much better
-
ترس...
یکشنبه 16 آذرماه سال 1393 08:48
وقتی با دقت و درست و حسابی به رفتارای زندگیم نگاه میکنم، میبینم ریشه خیلی از رفتارها، حرف ها و حتی طرز فکرام، ترسه و نه اشتیاق و انگیزه. ترس از بی پولی، ترس از تنها شدن، ترس از طرد شدن، ترس از مسخره شدن، ترس از دست دادن رفقا و اطرافیان، ترس انجام دادن کارهای جدید، ترس ابراز وجود، ترس از قوی بودن، ترس از تمام شدن...
-
خیلی دیر...
دوشنبه 10 آذرماه سال 1393 15:40
نمیدونم چرا توی زندگیم، به همه چی دیر میرسم. انگار کلن همیشه از حوادث روزگار یه قدم عقب ترم. وقتی شروع به انجام کاری میکنم میبینم اگه اون کارو مدتها قبل انجام داده بودم خیلی بهتر بود و الآن دیگه نمیتونم یه لذت واقعی از انجام اون کار ببرم. خیلی از فکرایی که به سرم میزنه، باید ده سال پیش به سرم میزد نه الآن. انگاری...
-
تصمیم هایی برای لحظه ها و ثانیه ها
دوشنبه 3 آذرماه سال 1393 08:28
خیلی وقتا حالمون بد میشه. به خاطر چیزای بزرگ و چیزای کوچیک توی زندگیمون. احساس ناراحتی و افسردگی داریم. احساس بی حوصلگی و تنبلی. نمیدونیم باید چیکار کنیم و چه تصمیمی بگیریم. یه راه جالب برای اینکه بتونیم حالمونو بهتر کنیم اینه که حواسمون به ثانیه ثانیه زندگیمون باشه. توی هر لحظه ای که هستیم، ببینیم چه تصمیمی باید...
-
نقش ما...
شنبه 1 آذرماه سال 1393 09:29
توی این دوره زمونه، همیشه میگن مسئولیت شادی و ناراحتی، خوشبختی و بد بختی، سرزندگی و افسردگی هر شخصی به عهده خودشه. میگن هر کسی مسئول زندگی خودشه و اگه توی زندگی شاد و خوشبخت نیست، تقصیر خودشه. ولی به نظر من وقتشه از یه زاویه دیگه هم به موضوع نگاه کنیم. گاهی ممکنه نگاه محبت آمیزی که از شخص منتظر و محتاجی دریغ میکنیم،...
-
استانبول...
دوشنبه 26 آبانماه سال 1393 17:07
شده ام مثل استانبول. نمیدانم آسیایی ام یا اروپایی. نیمم این سو و نیمه ی دیگرم آن سوهاست...فقط چند پل، دو نیمه ام را به هم جوش میدهد. نمیدانم کدام را آباد کنم. امان از این نیمه های دور از هم...
-
کوتاه نوشت
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1393 11:11
"هزار تا دوست، کمه و یه دشمن، زیاده."
-
لحظه های خاص
دوشنبه 19 آبانماه سال 1393 08:53
یه لحظه هایی توی زندگیت هست که شاید با چوب خط ثانیه ها و دقیقه ها، کم باشن و به چشم نیان؛ ولی اونقدر برات ارزشمندن که برابری میکنن با بقیه زندگیت. انقدر وزن سنگینی دارن توی با معنا کردن زندگیت که به هیچ وجه حاضر نیستی اون لحظه ها و دقیقه ها رو از دست بدی. اصلن یه جورایی فک میکنی همه ثانیه ها و دقیقه های زندگیتو...
-
جادوی چشمانت
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1393 16:28
از آنروز که چشمانت، از دیوارهای لانه قلبم بالا رفتند و آنرا تسخیر نمودند و هر کس را که در آن بود، به گروگان گرفتند؛ نمیدانم چرا به جای اینکه روابطمان تیره و تار شود، هر روز مستحکم تر شده است. چه جادو گر هایی هستند چشمانت!
-
دلیل اصلی
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 13:10
یه بزرگی تعریف میکرد که: توی مقطع دکترا در رشته روانشناسی، سه تا شاگرد داشت. توی یکی از جلسه های درس که دقیقن افتاده بود وسط زمستون و هوا خیلی هم سرد بود، یکی از شاگرداشو میبره جلوی کلاس و اونو خواب میکنه، به اصطلاح هیبنوتیزم میکنه. توی همون هیبنوتیزم، به اون دانشجو میگه: "وقتی بیدار شدی، میری میشینی سر جات و هیچ...
-
مذهب
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 10:41
مذهب، شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد؛ و من سالها مذهبی ماندم، بی آنکه خدای داشته باشم... 1- سهراب سپهری 2- همیشه از محرم متنفر بودم. از دیدن همسایه ی لات و دختر باز و مواد فروشمون که روز تاسوعا و عاشورا، بساط نذریشو به پا میکرد. از ساعتهایی که پشت دسته های عزاداری گیر میفتادم و حق هیچ اعتراضی هم نداشتم. از نگاههای...
-
همینجوری...
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 13:38
گاهی نمیدونی با این اوضاع و احوال، اصلن چطور امکان داره همه چی خوب پیش بره؟ چطور امکان داره آخرش خوب تموم بشه؟ اصلن توی مخیّله ات هم نمیگنجه که یه راهی پیدا بشه و تو رو از این وضعیت نجات بده. اون موقعست که تنها کاری که از دستت بر میاد اینه که فقط امیدوار باشی و دعا کنی. فقط بگی خدا کنه آخر عاقبتش خوب بشه. چجوریشو...
-
علم ناقص
یکشنبه 27 مهرماه سال 1393 12:00
نمیدونم تا به حال تجربه کردین یا نه. ولی بعضی وقتا میدونید بعضی اتفاقها و بعضی چیزها یه دلیلی داره. میدونید علمتون نسبت به اون اتفاق کامل نیست و برداشتتون از اون اتفاق درست نیست. ولی نمیدونی درستش چیه. نمیدونی دلیلش چی میتونه باشه. هر چی فکر هم میکنی به جایی نمیرسی. یعنی توی اون لحظه خاص، به جهل خودتون و عدم...
-
پاییز
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 12:36
من از پاییز متنفرم. مخصوصن از هوای ابریش. ولی یه چیز پاییزو دوس دارم. اینکه هوا ابری هست، ولی تاریک نیست. خورشید هنوز زور خودشو داره و همه چیزو روشن میکنه. من عاشق این منظره ام....
-
تو!
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 08:18
از تــــــــــــــــــو به خود رسیده ام این که سفر نمیشود! بی همگان به سر شود، بی تــــــــــــو به سر نمیشود!
-
...
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1393 10:44
یه بوم خالی و سفید....
-
خودکار سیاه بیک
شنبه 5 مهرماه سال 1393 11:32
خوش خط و تمیز و شیک، عاشق شده است... افتـــــــــاده به جیک جیک، عاشق شده است... یک قلــــــــــــــــــب کشیده است و تیری در آن... خودکار ســــیاه بـــــــــیک، عاشق شده است... جلیل صفر بیگی
-
زندگی کردن
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 09:46
پنج ساله ام؛ شاید هم چهار ساله... نه نه! اصلن فکر میکنم سه ساله باشم. ممممم. یه کم که بیشتر فکر میکنم دو ساله ام. اصلن یک ساله ام.... اگه روزهایی که بدون عشق، با استرس، با نگرانی و دغدغه، با غم و غضه با ترس و اضطراب، با ذهن درگیر و قلب شکسته گذروندوم رو از عمرم کم کنم، شاید به چند ماه هم نرسه... حق من از زندگی این...
-
تظاهر...
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 09:15
دیگر یاد گرفته بود. میتوانست کوه درد و غمی که قلبش را میفشرد، پنهان کند. میتوانست لبخند بزند. میتوانست خودش را شاد نشان دهد. میتوانست با بقیه بگوید و بخندد و لودگی کند. یاد گرفته بود دلیلی ندارد ناراحتیش را کسی بفهمد؛ حتی نزدیکترین دوستش. فهمیده بود کم پیدا میشوند آدمهایی که غم و غصه هایت را بعدها نکوبند توی سر خودت....
-
حد کفایت
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 08:25
داشتم فکر میکردم خیلی از مشکلات ما از اینه که حد کفایت مسائل و احساساتمون رو برآورد نمیکنیم. یعنی نمیدونیم چه وقت دست از اون کار بکشیم. چه وقت از یه رابطه بیایم بیرون. چه وقت از کارمون دست بکشیم و مشغول یه کار دیگه بشیم. تا چه اندازه وقتمونو در اختیار دیگرون قرار بدیم. تا چه اندازه کمک کنیم. چه وقت دست از غذا خوردن...
-
نفس
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 11:22
تو که باشی، بس است....مگر من، جز نفس چه میخواهم؟ دلم واسه تو تنگ میشه همش...با اینکه یه دنیا ازت دلخورم.....دلت واسه من تنگ میشه یه روز....به جون دوتامون قسم میخورم. سبز میپوشی تمام لوت جنگل میشود.....عاقبت جغرافیا را هم تو عاشق میکنی! من خسته ام از حرفهای فیلسوفانه.....لطفن صدایم کن فقط "دیوانه! دیوانه!"...
-
پدر! روحت شاد...
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1393 09:42
چه دنیای عجیبی... چه دنیای بی رحمی... به نبودنها چه زود عادت میکنیم. نمیدونم خوبه یا بد. ولی هر چی هست، خیلی عجیبه... و خیلی غم انگیز...
-
اسیری...
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 17:18
تلویزیون... ماهواره... رادیو.... ضبط ماشین... تلفن... موبایل... اس ام اس... ایمیل... وایبر... فیس بوک... لاین... واتز آپ... تلگرام... یاهو مسنجر... جی تاک... بی تاک... مای چت... وی چت... تانگو... ما آدمها برای پر کردن تنهایمون، چقدر چیزهای توهم زا اختراع کردیم. نرم افزارها و وسایلی که -به قول یکی از دوستان- فقط توهم...
-
اضافی...
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 13:23
یه کسی میگفت اگه یه کتاب خوب رو ده بار بخونید بهتر از اینه که ده تا کتاب بخونید. واقعن هم همینه. نه فقط در کتاب خوندن، بلکه توی همه مسائل زندگی اینجوریه. باید از چیزای اضافی پرهیز کرد. نه تنها ذهن، بلکه همه جوانب زندگی باید از اضافات و زایدات خالی باشه. باید اضافات رو حذف کرد و فقط و فقط به قسمتهای مفید پرداخت.
-
بوسه های به تعویق افتاده
یکشنبه 19 مردادماه سال 1393 10:11
چند قدم دور شد و دوباره برگشت. صورت و پیشانی مادرش را غرق در بوسه کرد. چندین و چند بار این اتفاق تکرار شد. مجموعا شاید بیش از صد بوسه بین لبانش و پیشانی و صورت مادرش رد و بدل شد. شاید این فرصت اندک فرودگاه، نتواند جبران این همه بوسه های به تعویق افتاده را بکند. شاید ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه نباشد. گیت فرودگاه،...
-
درون
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1393 10:07
اگه میبینی چند وقته افتادی روی دور بد بیاری... اگه میبینی رابطه ات با بقیه یه مدته نوسانی شده... اگه احساس میکنی آدمای دور و برت بی انصاف و بیفکر شدن... اگه دلت میگیره از مردم و اتفاقای روزگار.... دنبال دلیل اون بیرون نگرد. یه سری به درون خودت بزن. یه چیزایی در درون خودت، سر جاشون نیستن...
-
کم و خوب
شنبه 11 مردادماه سال 1393 15:38
امروز فک میکردم آیا میشه "کم" رو با "خوب" جبران کرد یا نه؟ مثلا خواب کم رو با خواب خوب جبران کنی. اگه فرصت نداری زیاد بخوابی، شرایطی رو فراهم کنی که خوب و آروم بخوابی تا همون نتیجه رو به دست بیاری. رفع خستگی. یا مثلا اگه برای کسی کم هستی، حد اقل توی همون کم بودنت، خوب باشی که جبران بشه. یا مثلن اگه...
-
غزه
دوشنبه 6 مردادماه سال 1393 13:56
من مسلمونم. احساس همدردی هم سرم میشه. سنگدل هم نیستم. ولی... حتمن این چند وقته دستا و سرها و پاهای بریده شده و زخم و زیلی مردم غزه رو دیدین. حتمن دلتون هم کلی ریش ریش شده و غصه خوردین. خب، منم غصه خوردم. ولی به یه نکته دقت کنید. ایران ما هشت سال تموم با عراق در حال جنگ بود. شیمیایی زدن به برادرهای ما توی جبهه. به...
-
الآن وقتشه...
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 17:49
-
سکوت
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 14:07
ببینید حرف زدن چه چیز وحشتناکی است که بزرگترین احترام به هر کس این است که برایش یک دقیقه سکوت کنند. یادداشتهای شهر شلوغ - فریدون تنکابنی