-
آخر الزمان....
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1394 16:27
این نوشته روسال نود و دو توی وبلاگم نوشته بودم....دوباره هوس کردم بذارمش اینجا..... پیرمرد قصهگو ( اسپیریدیون آکوستا کاشه ): و انسان تنها نشسته بود، غرقه در اندوه. حیوانات نزدیکش نشستند و گفتند: "ما دوست نداریم تو را اینگونه غمگین ببینیم. هرچیز که آرزو داری از ما بخواه." انسان گفت: "میخواهم تیزبین...
-
ریکاوری...
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1394 10:30
کامپیو تر دوستم یه ویروس گرفته. همه اطلاعات با ارزش زندگیش غیر قابل دسترس شدن. خیلی آه و ناله میکنه. میگه کاش زودتر یه بک آپ از همه شون میگرفته. میگه تا حالا هزار بار به ذهنش رسیده از چیزای با رازش کامپیوترش یه بک آپ بگیره که نکنه یه وقت از دستش برن و بیچاره بشه. ولی هی تنبلی کرده و امروز و فردا کرده. میگه همیشه فکر...
-
نقاط بحرانی...
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1394 11:49
یادمه تلویزیون یه تبلیغ جالبی نشون میداد درباره مالیات. کلی سکه روی یه کفه ترازو ریخته شده بود و وقتی یه سکه دیگه بهشون اضافه میشد، کفه ترازو میومد پایین. یعنی کفه ترازو برای سنگینتر شدن و پایین اومدن، فقط به یه سکه احتیاج داشت. بعدش میگفت ممکنه مالیات شما به تنهایی اثر نداشته باشه، ولی گاهی وقتا میتونه باعث تغییر...
-
انسانهای خطرناک...
شنبه 22 فروردینماه سال 1394 17:37
انسانهای زخم خورده، انسانهای خطرناکی هستند. چون میدانند زنده می مانند و میدانند چطور این کار را انجام دهند.
-
مادر...
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1394 11:26
ﻣﺎﺩﺭﺵ آﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ ... ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ آﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ ... ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﯽ؟ ﮔﻔﺖ آﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ...... ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ ... مادر ﮔﻔﺖ: مثل اینکه ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ بیماری رو ﺩﺍﺭﯼ ... ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ؟ مادر ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﺎﺭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ ... ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﯽ ... کمر...
-
دوستت دارم...
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1394 10:30
والله بانو جان! به قرآن! دوستت دارم یا نه! به جان هر دوتامان دوستت دارم هر طور باشی... خوب یا بد... هر کسی باشی گیرم به فرض، اصلاً که شیطان ! دوستت دارم آری! علی رغم تمام تلخکامیها شیرینترین هستی؛ کماکان دوستت دارم شاید قبولش سخت باشد اندکی امّا آه! از صمیم قلبم، از جان... دوستت دارم حتی به عشقم ذرّهای ایمان نداری...
-
یک احساس آشنا...
شنبه 15 فروردینماه سال 1394 17:44
بعضی فکرها، عین خوره میفته به جونت و هر کاری میکنی از دست شون رها بشی، نمیتونی. روز به روز، ساعت به ساعت و ثانیه به ثانیه اضطرابت اضافه تر میشه و نمیدونی برای رهایی از اون افکار، به چه چیزی میتونی پناه ببری. اون قدری که اون مسئله برات مهمه، نمیتونی بیخیال فکر کردنش بشی و هی خودتو داغون و داغون تر میکنی.... فکر کنم این...
-
حال خوب...
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1393 17:21
حال خوب.... متاعی است که این روزها، کمتر کسی آن را دارد. کمیاب شده اصلن. باید کلی بگردی و بگردی تا کسی را پیدا کنی که حال بد نداشته باشد. حالا حال خوش پیشکش... نمیدانم...واقعن بر سر اون مردم شاد دلخوش سر مست، چه بلایی اومد؟ چی شد که همه مون به اینجا رسیدیم؟
-
این بار...
شنبه 23 اسفندماه سال 1393 10:03
ﻧﻪ دﻳﮕﻪ ﭘـﺎ ﻣﻴـﺸﻢ اﻳﻦ ﺑﺎر ﺧﺎﻟﻲ از ﻫﺮ ﺷــﻚ و ﺗﺮدﻳﺪ ﻣﻴﺮم اون ﺑـﺎﻻﻫـﺎ ﻣـــــﻐﺮور ﺗﺎ ﺑﺸﻴﻨﻢ ﺟﺎی ﺧﻮرﺷــﻴﺪ ﺗـﻦ ﺑـﻪ ﺳـﺎﻳـﻪﻫـﺎ ﻧﻤـــــﻴﺪم ﺑﺴﻪ ﻫﺮ ﭼﻲ ﺳﺨﺘﻲ دﻳﺪم اﻧــﻘــــﺪر زﺟـــﺮ ﻛــﺸﻴــــــﺪم ﺗــﺎ ﺑﻪ آرزوم رﺳـــــــــﻴـــــﺪم ﺑــــــــﺬار آدﻣـــــــﺎ ﺑـﺪوﻧــــــﻦ ﻣﺸﻪ ﺑﻴــــــــﻬﻮده ﻧﭙﻮﺳـــﻴﺪ ﻣﻴﺸﻪ ﺧﻮرﺷﻴﺪ ﺷﺪ و ﺗﺎﺑﻴﺪ...
-
سیب زمینی...
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1393 16:28
دلم میخواد یه بار هم که شده، دست کنم توی ماهیتابه و سیب زمینی بخورم و کسی بهم نگه نخور، کمه! خب بیشتر درست میکنیم خب... ای بابا!!!
-
یک حقیقت تلخ...
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1393 16:21
این یه حقیقت تلخه که همیشه بازار دروغهای شیرین از حقیقتهای تلخ، پر رونق تره....
-
صادق...
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1393 14:50
یاد من باشد که تنهاییم را برای خودم نگه دارم ،. و بغض های شبانه ام را برای کسی بازگو نکنم. تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم. یاد من باشد که فقط برای سایه ام بنویسم همه از مرگ می ترسند من از زندگی بیهوده ی خودم گاه آدمی در بیست سالگی می میرد ولی در هفتاد سالگی به خاک سپرده می شود. صادق هدایت
-
صمیمیت...
سهشنبه 12 اسفندماه سال 1393 14:41
دقت کردین راننده تاکسی هایی که بیشتر باهات گرم میگیرن و صحبت میکنن، موقعی که کرایه رو حساب میکنن بیشتر ازت میگیرن و تو روت نمیشه چیزی بگی؟ بعضی از آدمای دور و برمون هم همینطوری ان. هر چقدر بیشتر باهات گرم میگیرن باید منتظر باشی ببینی کجا میخوان یه چیزی رو دولا پهنا باهات حساب کنن یا یه درخواستی ازت دارن که توی...
-
تو نباشی...
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1393 09:43
یکی بود یکی نبود....مال قدیماست. الآن همه باشن و تو نباشی، هیچ کس نیست! تو نباشـــی من از آینده خود پیرترم از خرِ زخمـــی ابلیس زمین گیر ترم تو نباشی من از اعماق غرورم دورم زیر بیرحم تریــــن زاویه ســــــاطورم
-
وجدان شرمگین...
شنبه 2 اسفندماه سال 1393 10:09
یه بزرگی میگفت، واژه حق، مفهومیه که خیلی ازش سوء استفاده میشه. یعنی بشر جدید، از این مفهوم خیلی برای توجیه کارهاش سوء استفاده کرده. مثلن اینکه شما از لحاظ حقوق بشر، حق دارین نظر و عقیده خودتون رو بگید. حتی اگه این وسط، کلی از انسانهای دیگه هم ناراحت بشن. قانون و حقوق بشر، این حق رو به شما میده که حتی کاریکاتور پیامبر...
-
ماهی سیاه کوچولو...
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1393 14:12
یه ماهی که داره خفه میشه. به خودش تکونی نمیده که خودشو بندازه توی آبی که نزدیکشه. حتی، حس و حال بالا و پایین پریدن هم نداره. دستهایی رو که به سمتش دراز میشن برای کمک گاز میگیره حتی... خسته شده از همه کس و همه چیز. فقط به نبودن فکر میکنه و بس... آروم آروم داره بیحال و بیحال تر میشه. چیکار باید کرد؟
-
برای تو
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1393 13:56
با آن صـدای ناز، برایـم غـزل بخوان تا وقت مرگ، حوصله دارم برای تو!
-
تولد
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1393 16:50
روز تولد، برام روز افسردگی بوده همیشه. شاید به خاطر اینکه همیشه با اضافه شدن سنم، چیزهایی که دوستشون داشتمو از دست دادم. از دست دادن، حس خیلی بدیه...خیلی بد...
-
عصبانی
چهارشنبه 8 بهمنماه سال 1393 13:39
دوس دارم خرخره یکی رو همینجوری بجوئم. گردن یکی رو بشکونم؛ انقدر که از دستش عصبانی ام...
-
گنج بی بدیل...
چهارشنبه 8 بهمنماه سال 1393 08:45
شاید بعضی وقتا از دستشون ناراحت بشی؛ شاید یه موقعهایی انقدر برن روی اعصابت که خونتو به جوش بیارن؛ شاید برخی اوقات پیش خودت فکر کنی از بین این همه مدل، آخه چرا این مدلیش نصیب من شده؟ شاید یه وقتا احساس کنی هیچ کمکی بهت نمیکنن که هیچ، کلی هم دارن نمک میپاشن روی زخمت. ولی باور کن، اینو توی سی و سه سال عمری که از خدا...
-
نوسانی....
یکشنبه 5 بهمنماه سال 1393 14:03
توی دانشگاه، یه درس داشتیم به اسم تحلیل سیستمها. توی یکی از فصلاش میگفت وقتی سیستم به حالت تعادلش میرسه، نمیفهمه که رسیده و به رفتارش ادامه میده و وقتی خبر دار میشه که از حد تعادلش گذشته. دوباره بر میگرده از این طرف و حرکت نوسانی انجام میده، ولی باز به حد تعادل که میرسه ازش عبور میکنه و ... دقیقن مثل بعضی از ماها. توی...
-
قناعت
شنبه 4 بهمنماه سال 1393 18:41
قناعت خیلی آرامش بخشه. بعضی وقتا تنها راه آروم شدن توی زندگی همین قناعته. بیشتر نظامهای اقتصادی دنیا، بر مبنای مصرف بیشتر، خرید بیشتر بنا شدن. اصلن به دروغ، خیلی نیازها رو در زندگی من و شما به وجود میارن که ما مجبور بشیم بیشتر خرید کنیم و بیشتر مصرف کنیم. در صورتیکه اصلن لزومی به خرید بیشتر و مصرف بیشتر نیست. وقتی...
-
علاقه یهویی...
شنبه 4 بهمنماه سال 1393 14:44
چند وقته به پرورش گل و گیاه علاقه پیدا کردم. هی قلمه میزنم میذارم توی آب. میخوام همه شونو بکارم توی گلدون. هر کی دلیل علاقه یهویی منو میدونه بگه...
-
حسرت و نگرانی...
چهارشنبه 1 بهمنماه سال 1393 10:29
زندگی ام؛ یا به حسرت گذشته ها گذشته و یا به نگرانی آینده ها. اگر میفهمیدم چگونه تنها و تنها به "اکـــنـــون" و کاری که در حال انجامش هستم تمرکز کنم، نه حسرت گذشته ها و نه نگرانی آینده ها؛ هیچیک به سراغم نمی آمد. امان از حسرت و نگرانی...
-
آغوش...
یکشنبه 21 دیماه سال 1393 17:33
دلم آغوش میخواهد. آغوشی با بوی تو...
-
هیتلر
سهشنبه 16 دیماه سال 1393 14:46
-
چرخه منفی
دوشنبه 15 دیماه سال 1393 08:58
روزهایی که غمگینی، بیشتر ار روزای دیگه به شادی نیاز داری... روزهایی که تنهایی، بیشتر از روزهای دیگه به یه همدم احتیاج داری... روزهایی که نا امیدی، بیشتر ار روزای دیگه به امید احتیاج داری... روزهایی که حوصله انجام هیچ کاری رو نداری، بیشتر ار روزای دیگه به انجام یه کار مفید نیاز داری... روزهایی که لبخند به لبت نمیاد،...
-
چندخصلت زیبا برای زندگی بهتر...
سهشنبه 9 دیماه سال 1393 11:11
توانایی مجبور کردن خودتون به انجام کاری که باید انجام شود، صرف نظر از اینکه آن کار را دوست داشته باشید یا نه. توانایی به تأخیر انداختن و قربانی کردن لذت های کوتاه مدت، به امید کسب لذتهای بلند مدت. توانایی خوردن شام و بعد از آن، دسر. توانایی انجام کارهای لازمی که بقیه مردم از انجام آن طفره میروند؛ بلکه تبدیل آن کارها...
-
اصل سی و یکم
شنبه 6 دیماه سال 1393 12:46
تمام اصلهای حقوق بشر را خواندم و جای یک اصل را خالی یافتم و اصل دیگری را به آن افزودم عزیز من اصل سی و یکم: هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد. پابلو نرودا
-
سن آدم...
چهارشنبه 3 دیماه سال 1393 10:40
وقتی سن آدم یه خورده زیاد میشه، خیلی از شعارها و پندهایی که قبلا شنیده بود، خودش به عینه توی زندگیش میبینه و درک میکنه. سن آدم که یه خورده زیاد میشه، خیلی از دغدغه های زندگی براش یه جورایی مثل بازی میشه. یه بازی بی ارزش و گذرا. سن آدم که یه خورده زیاد میشه، یاد میگیره همه چیز این دنیا، برنده شدن نیست. گاهی باید از قصد...