روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

رسیدن به آرامش

یک جای خیلی خیلی ساکت و خیلی خیلی تاریک پیدا کن. جایی که بتوانی تاریکی و سکوت محض را تجربه کنی. نه صدایی. نه نوری. نه هیچ چیز. جایی که اگر چشمانت را ببندی یا باز کنی برایت فرقی نداشته باشد. ولی با این حال، چشمانت را ببند. با خودت فکر کن. از جایی شروع کن که قدیمی ترین خاطره های کودکیت را به یاد می آوری. حتی، میتوانی از قدرت تصور خودت استفاده کنی. لحظه تولدت را، لحظه ای که برای اولین بار راه رفته ای، لحظه ای که زمین خوردی و گریسته ای. لحظه هایی که بازی میکردی. میترسیدی. لج میگرفتی. با گریه هایت گریه کن، با خنده های بچگی ات بخند. با ترسهایش بترس. با همبازیهایت بازی کن.

همینطور با زمان جلو بیا. چند سال قبل، چند ماه قبل، چند روز قبل، الآن...

چند روز بعد، چند ماه بعد، چند سال بعد. حتی لحظه مردنت.

سعی کن دقایقی طولانی را در این مدیتیشن بگذرانی. سعی کن همه زندگی ات را پیش چشمانت دوباره آفرینی کنی.

سعی کن هر چند وقت یکبار پروسه و روند زندگی ات را دوباره ببینی.

به نظر من، این بهترین راه رسیدن به آرامش است.





نظرات 8 + ارسال نظر
سراب بیابان دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 14:14

باید امتهانش کنم . نمی دونم چی جواب می ده ؟
من از تاریکی متنفرم ولی از سکوت لذت میبرم .
نیاز شدید به آرامش دارم .

حتمن حتمن جواب میده. خیلی آرامش بخشه

طوفانی دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 15:08

سلام

پیشنهاد جالبی بنظر میاد! شاید ارامش بخش بودنش بخاطر اینه که یادآوری میکنه هیچ چیز پایدار نیست! خوشی و ناخوشی میگذره! غصه بیخود نخور که فردا، سهم هممون فقط یه وجب خاک سرد است و بس!!

پ.ن:
حالتون چطوره!؟ نیستین؟!

سلام.
دقیقن نکته اش همینه.
میلیارد ها میلیارد نفر دیگه با همین زندگی اومدن، سختی کشیدن، رفتن و تموم شدن.
شاید الان حسرت لذت نبردنهاشون رو میکشن.
من خوبم دوست خوبم. ممنونم از کامنتت

touska دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 19:49

بنظرمن این راه فوق العاده ای واسه اعصاب خوردی ودپرس شدنه
قالب جدیدتم خوشگله تنوع جالب ولازمی بود خسته شده بودیم از قبلی

تجربیات افراد با هم فرق میکنه. واسه من که خیلی جواب خوبی میده.
شاید اگه از گذشته مون و آیندمون بیزار باشیم، افسرده بشیم. در غیر این صورت فکر نمیکنم چنین تاثیری داشته باشه.
ممنونم از کامپلیمنتت...

آناهیتا دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 21:06

این یکی از تمرینای یوگا س فک کنم. یا مدیتیشن یا ازین مدل چیزا.
تو کتاب خاطرات یک مغ پائولو کوئلیو هم یه همچین تمرینی داده بود.
البته هرکدومش جدا. تولد جدا, مرگ جدا, بازی جدا.
اونم جالب بود

نمیدونم...
این چیزایی که گفتید من نمیدونم...
ولی مهم اینه که جواب میده یا نه؟

گندم سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:20

فکر میکنم به این بستگی داره که در مورد گذشته و ایندمون چی فکر میکنیم.
اینده رو موافقم اما گذشته رو......
میترسم از گذشتم!
البته شاید راه فوق العاده ای باشه برای رو به رو شدن باهاش...
+قالب جدید مبارک.متحول شدیمخونه تکونه بود؟

اگه گذشته ات رو هم به عنوان بخشی از زندگیت قبول کنی و پذیرش کنی این مشکل پیش نمیاد.
ممنونم....

چکاوک سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 13:06 http://yazdan-paki1.blogsky.com/

سلااام
قالب بهاری و سبزو زیبا مباااااارک
از تاریکی خوشم میاد ولی مطلقشو هنوز تجربه نکردم و تصور لحظاتی اگه گفته بود...
از شب بیشتر از روز لذت میبرم
یادمه یه بار چن سال پیش توی یکی از اتاقای خونه داییم چمباتمه زدهه بودم و تو تاریکی اتاقشون نشسته بودم که یه هووویی کلیی توبیخ شدم به خاطر این کارم
ولی خب دلیل خاصی نداشت کارم و چون آروم میشدم این کارو کرده بودم

آره. شاید اگه دور از چشم بقیه باشه بهتره.
مطمئنن جواب میده...
ممنونم به خاطر تبریکت

چکاوک سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 13:08 http://yazdan-paki1.blogsky.com/

سلااام
قالب بهاری و سبزو زیبا مباااااارک
از تاریکی خوشم میاد ولی مطلقشو هنوز تجربه نکردم و تصور لحظاتی اگه گفته بود...
از شب بیشتر از روز لذت میبرم
یادمه یه بار چن سال پیش توی یکی از اتاقای خونه داییم چمباتمه زدهه بودم و تو تاریکی اتاقشون نشسته بودم که یه هووویی کلیی توبیخ شدم به خاطر این کارم
ولی خب دلیل خاصی نداشت کارم و چون آروم میشدم این کارو کرده بودم

هنگامه پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 16:35

سرباز من اگه برگردم عقب اونوقت میزنم عباس کچل و له و مچاله اش میکنم

بیچاره ما مردا که از دست شما زنا چی میکشیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد