روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

کوتاه نوشته


دیر وقت رسیدم خانه.

مادرم گفت: بیرون چیزی خوردی؟

گفتم:آره...

گفت:کاش ما هم بودیم پس!


طفلکی نمیدانست چیزی که خورده بودم غصه بود و غصه بود و غصه بود

و چقدر هم تلخ بود!


نظرات 17 + ارسال نظر
سارا شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:11

نگران نباش عزیزم یه روزی میرسه که هیچی از این روزا یادت نمیاد...!
من بهت قول میدم خیلی زود روزای خوب و عاشقانه جای این روزای تلخ رو پر میکنه...

بعضی وقتا بعضی غصه ها از بعضی خوبها و عاشقانه ها شیرینتره...

سارا شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:16

البته روزای خوب برای تو....
هرچی آرزوی خوبه مال تو...

میشه اینجوری حرف نزنی؟
دلم میگیره...

گندم شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 http://atregandom.blogsky.com

دلکم
نگرانت شدم.مواظب خودت هستی؟
امیدوارم این احساست موقتی باشه

اره...مواظبم.
احساس بدی ندارم.
این هم کوتاه نوشته بود، زیاد مهم نیست...

نگاه خیس شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:11

نبینم غم تو دلت باشه.دلم یه جوری شد.ریش شدوشکست.ارزوهای خوب برات دارم.همیشه میام که نوشته هاتو بخونم وغمو از دلم بیرون ببرم ولی این دفعه.............

نه.
غمی توی دلم نیست دوست خوبم.
یه دفعه ای این نوشت ام اومد....
چیز خاصی نیست...
راستی شما ادرس وبلاگ نداری؟

تارا شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:26

چی شده سرباز؟چیزی به فکرت نرسیده برا کل کل با من بنویسی غصت گرفته؟زیاد خودت رو ناراحت نکن حالا! غصه خوردن نداره که

چقدر اعتماد به نفس کاذبت زیاده تارا جان.
چیزخاصی نشده. یه فکرایی، همیشه هست....

تارا شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:41

ولی از شوخی گذشته امیدوارم همیشه این جمله ها و کلمه ی غصه فقط و فقط در حد یه نوشته ی کوتاه در حد وبلاگت برات باشه و تو زندگیت اثری نداشته باشه.

ممنونم از دعای قشنگت...

ali یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:15

حیف که من نمیتونم از این شکلکا بذارم...وگرنه..........

سارا یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:09

تو چرا نمیای پست شاد بذاری مگه خوشحال نیستی؟

چرا. خوشحالم. از خوشحالی مردم خوشحالم....دیشب اشک توی چشام حلقه زده بود.

انیتا دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:36

اوا....چرا..................

هوینجوری....!!!!

دونده طوفانی سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:49

چه تلخ.. و چه زیبا.... ترسیم شده بود


پ.ن:
شما که خودت در خلق متون زیبا استادی ، سربازجان!

دیکه بعضی وقتا یه چیزایی میاد به ذهنم. نمیشه اسمشو گذاشت متن اصلن. چه برسه به زیبا...

گل بارون چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:54 http://www.golbarooni.blogsky.com

گفتند میخوری یا میبری؟ گفتم:می خورم.ولی نمی دانستم غم خوردنی بودو لذت بردنی!!!!!

درسته....

نسیم جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:34

سلام داداشی خوبی؟
روم سیاه من نمیرسم هرروز بهت سر بزنم ببخش

ای بابا این حرفا چیه...
همین که میای ممنونم...

هنگامه جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:56 http://hengameharjomand.blogsky.com/

چش ب این قشنگی چرا گریون

هنگامه جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:58 http://hengameharjomand.blogsky.com/

چرا غصه ؟؟
چرا غم ؟؟

چرا درد باید باشه توی دل جوونها؟؟

هم درد هست هم شادی....
بیخیال...

سروش زندگی دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:26

کاش تو هم می دانستی مادرت چه شبه و روزها به جای غذا ومحبت غصه خورد

آره...حرف قشنگی زدی...

س.ح شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:50

گاهی وقتا با خودم میگم اگه مامانم زنده بود می تونستم خیلی غصه هام رو ازش مخفی کنم ولی حالا که نیست هرچی تو دلم هست رو حس میکنه و اینجوری بیشتر خجالت میکشم

آخی....خدا بیامرزش...
من اعتقاد ندارم کسایی که به رحمت حق رفتن میتونن همه چیز ما رو بفهمن. حتی چیزایی که درون قلب ماست و یه رازه. اونها هم دسترسی محدودی دارن. حتی شاید محدودتر از ماها...

به تو چه شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:42 http://www.gat92.blogfa.com

از شما دعوت می کنم به وبلاگ تازه تاسیس انجمن شعر ما سر بزنید...لطفا...

ممنونم.
حتمن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد