گاهی وقتا با خودم میگم اگه مامانم زنده بود می تونستم خیلی غصه هام رو ازش مخفی کنم ولی حالا که نیست هرچی تو دلم هست رو حس میکنه و اینجوری بیشتر خجالت میکشم
آخی....خدا بیامرزش... من اعتقاد ندارم کسایی که به رحمت حق رفتن میتونن همه چیز ما رو بفهمن. حتی چیزایی که درون قلب ماست و یه رازه. اونها هم دسترسی محدودی دارن. حتی شاید محدودتر از ماها...
نگران نباش عزیزم یه روزی میرسه که هیچی از این روزا یادت نمیاد...!
من بهت قول میدم خیلی زود روزای خوب و عاشقانه جای این روزای تلخ رو پر میکنه...
بعضی وقتا بعضی غصه ها از بعضی خوبها و عاشقانه ها شیرینتره...
البته روزای خوب برای تو....
هرچی آرزوی خوبه مال تو...
میشه اینجوری حرف نزنی؟
دلم میگیره...
دلکم
نگرانت شدم.مواظب خودت هستی؟
امیدوارم این احساست موقتی باشه
اره...مواظبم.
احساس بدی ندارم.
این هم کوتاه نوشته بود، زیاد مهم نیست...
نبینم غم تو دلت باشه.دلم یه جوری شد.ریش شدوشکست.ارزوهای خوب برات دارم.همیشه میام که نوشته هاتو بخونم وغمو از دلم بیرون ببرم ولی این دفعه.............
نه.
غمی توی دلم نیست دوست خوبم.
یه دفعه ای این نوشت ام اومد....
چیز خاصی نیست...
راستی شما ادرس وبلاگ نداری؟
چی شده سرباز؟چیزی به فکرت نرسیده برا کل کل با من بنویسی غصت گرفته؟زیاد خودت رو ناراحت نکن حالا! غصه خوردن نداره که
چقدر اعتماد به نفس کاذبت زیاده تارا جان.
چیزخاصی نشده. یه فکرایی، همیشه هست....
ولی از شوخی گذشته امیدوارم همیشه این جمله ها و کلمه ی غصه فقط و فقط در حد یه نوشته ی کوتاه در حد وبلاگت برات باشه و تو زندگیت اثری نداشته باشه.
ممنونم از دعای قشنگت...
حیف که من نمیتونم از این شکلکا بذارم...وگرنه..........
تو چرا نمیای پست شاد بذاری مگه خوشحال نیستی؟
چرا. خوشحالم. از خوشحالی مردم خوشحالم....دیشب اشک توی چشام حلقه زده بود.
اوا....چرا..................
هوینجوری....!!!!
چه تلخ.. و چه زیبا.... ترسیم شده بود
پ.ن:
شما که خودت در خلق متون زیبا استادی ، سربازجان!
دیکه بعضی وقتا یه چیزایی میاد به ذهنم. نمیشه اسمشو گذاشت متن اصلن. چه برسه به زیبا...
گفتند میخوری یا میبری؟ گفتم:می خورم.ولی نمی دانستم غم خوردنی بودو لذت بردنی!!!!!
درسته....
سلام داداشی خوبی؟
روم سیاه من نمیرسم هرروز بهت سر بزنم ببخش
ای بابا این حرفا چیه...
همین که میای ممنونم...
چش ب این قشنگی چرا گریون
چرا غصه ؟؟
چرا غم ؟؟
چرا درد باید باشه توی دل جوونها؟؟
هم درد هست هم شادی....
بیخیال...
کاش تو هم می دانستی مادرت چه شبه و روزها به جای غذا ومحبت غصه خورد
آره...حرف قشنگی زدی...
گاهی وقتا با خودم میگم اگه مامانم زنده بود می تونستم خیلی غصه هام رو ازش مخفی کنم ولی حالا که نیست هرچی تو دلم هست رو حس میکنه و اینجوری بیشتر خجالت میکشم
آخی....خدا بیامرزش...
من اعتقاد ندارم کسایی که به رحمت حق رفتن میتونن همه چیز ما رو بفهمن. حتی چیزایی که درون قلب ماست و یه رازه. اونها هم دسترسی محدودی دارن. حتی شاید محدودتر از ماها...
از شما دعوت می کنم به وبلاگ تازه تاسیس انجمن شعر ما سر بزنید...لطفا...
ممنونم.
حتمن