روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

جملاتی از چند کتاب ...

- آدم خوب، آدم مُرده است!  (قلعه حیوانات-جورج اورول)


- چیزی شبیه یک روز مرخصی اضافی حین خدمت، کمی مهلت، فاصله بین دو پرانتز، یک لحظه لطافت. چند ساعتی که از دیگران ربوده بودیم...زندگی هنوز چند روز مرخصی برایمان اندوخته بود؟ و نیز چند تا دماغ سوخته؟ چند تا دلخوشی کوچک؟ کی همدیگر را از دست میدادیم و رشته ها چگونه میگسستند؟ (گریز دلپذیر- آنا گلوالدا)


- شیب هم می تونه سربالایی باشه و هم می تونه سرازیری باشه . سربالایی هم یجور سرازیری یه. سرازیری هم یجور سر بالایی یه. بستگی داره تو کجا باشی  و از کجا نگاش کنی. (حکایت عشقی بی قاف، بی سین، بی نقطه- مصطفی مستور)


- آدم باید به تعداد کسانی که می شناسد ماسک داشته باشد . (چهل سالگی - ناهید طباطبایی)


- اگر این زن ها نبودند و محض خاطر آنها نبود پسرها چه زود می توانستند مرد بشوند... زنها هی می ترسند و ما مردها را هم می ترسانند... (سو و شون - سیمین دانشور)


- سکوت من گذشته دارد . به خاطر آن بارها تشویق شده ام . هفت هشت ساله بودم که می دانستم هر بچه ای ان را ندارد .سکوت من اولین دارائی ام به حساب می آمد ...بارها مورد تحسین زن های خانواده مان قرار گرفتم به خاطر توداری ام . خیلی زود فهمیدم که به یک صندوقچه می مانم با دری کیپ و پر از راز. سالها بعد یاد گرفتم که حرف می تواند حتی مخفیگاهی بهتر از سکوت باشد . (پرنده من - فریبا وفی)


- قلب آدمی جانور درنده‌ای است ... و تو ای مسیح، تو هم نتوانستی او را آرام کنی .. (مسیح باز مصلوب - نیکوس کازنتزاکیس)


- اگر انسان فقط یکی را دوست بدارد و نسبت به دیگران بی اعتنا باشد پیوند او عشق نیست بلکه یک نوع بستگی تعاونی یا خودخواهی گسترش یافته است. اگر آدم واقعا و صمیمانه کسی را دوست داشته باشد حتما همه مردم دنیا و زندگی را دوست می دارد... (هنر عشق ورزیدن - اریک فروم)


- یک احساساتی هست، یک چیزهایی هست که نمی‌شود به دیگری فهماند، نمی‌شود گفت، آدم را مسخره می‌کنند ، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت می‌کند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است. (زنده بگور - صادق هدایت)


- روح ما از هرچه تشکیل شده باشد، مال من و او از یک جنس است (بلندیهای بادگیر - امیلی برونته)


- چه دشوار است قهرمان ماندن، دشوار نیست قهرمان شدن، چه دشوار است قهرمان ماندن (کلیدر - محمود دولت آبادی)


- بیا وداع کنیم. اگر بنا باشد کسی از ما بماند، همان به که تو بمانی، کینه‌ی تو به کار این دنیا بیش‌تر می‌آید تا عشق من! (کلیدر - محمود دولت آبادی)



نظرات 13 + ارسال نظر
گندم دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:22 http://atregandom.blogsky.com

پست سنگینی بود
باید چند بار دیگه بخونم تا حضمش کنم

دم نویسنده هاش گرم...

گل بارون دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:02 http://www.golbarooni.blogsky.com

چه جملات قشنگی لذت بردم مخصوصا از جمله:
چه دشوار است قهرمان ماندن،دشوار نیست قهرمان شدن. ممنون بخاطر اینکه بادآوری کردی بعضی چیزارو توی قالب این جملات.

خواهش میکنم.
ممنون که سر میزنی و نظر میدی...

سارا دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:21

دست شما درد نکنه خیلی قشنگ بود.

خواهش میکنم...

نگاه خیس دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:29

جمله های کوتاه ولی پر مفهوم لذت بردماز خوندنش احساس خوبی بهم دست داد

واقعا دنیای نویسندگی خیلی دنیای شیرینیه...

ali دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:56 http://mano-in.blogsky.com/

لایک !!

ممنونم...

سروش زندگی سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:30 http://soroshezendegi.blogsky.com

مطالب خوبی بود با دقت خواندم

ممنونم...

touska چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:05

چراآدم خوب آدم مرده هست؟؟؟!!زنده هانمیتونن خوب باشن؟یااینکه تازنده ای خوبیت به چشم نمیاد؟؟امان ازمرده پرستی!!من فک کردم فقط مختص ایرانیاست!!

باید با محتوای داستان آشنا باشی. داستان از زبان حیوونای یه مزرعه است که سعی میکنن از شر صاحب ظالمشون خلاص بشن. بعدش صاحبشون رو از مزرعه بیرون میکنن و یه سری قوانین وضع میکنن. دو تا خوک به عنوان رهبر این نهضتشون انتخاب میشن و این جمله از زبان یکی از اون خوکهاست. به این معنی که به هیچ دشمنی نباید اعتماد کرد. دشمنی که بشه خیال حیوونا ازش راحت باشه فقط و فقط آدم مرده است...

تارا یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:12

ببینم تو جمله ای که تو کتاب سو وشون نوشته شده بود رو قبول داشتی که اینجا ثبتش کردی؟ خیلی از جملش بدم اومد.خییییییییییلیییییییییییییییییییییی.

اُه اُه چه عصبانی....
راستش نویسنده اش که یه زنه و این جمله رو قبول داره...چه برسه به من که مردم...

تارا دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:50

احتمالا یا مخ نویسندش(البته خدا بیامرزش)معیوب بوده یا وقتی مینوشته این قسمت رو تحت اجبار یا زور یه مرد نوشته از این حالت خارج نیست.یا اینکه اشتباه تایپی بوده.

حالا سخت نگیر زیاد....
حرف حقیقت که جواب نداره...

تارا دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:50

اگه من نویسنده میشدم از خجالت شما مردا در میومدم.

خدا از خجالت ما مردا در اومده به حد کافی...
نیازی به همکاری شما خانوما نیست...

تارا دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:12

دم خدا گرم نوکرررررررررررررررشم.چقدررررررررررررررررررررر نازنینه.

نه بابا!!! اینجاها که میرسه ناز میشه؟

هنگامه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:33 http://hengameharjomand.blogsky.com/

این نویسنده ها حالشون خراب بوده موقع نوشتن من میدونم

چرا خب؟

هنگامه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:34 http://hengameharjomand.blogsky.com/

چرا زنده بگور صادق هدایت و نوشتی

من از صدق هدایت کتاب نخوندم. ولی فکر میکنم قلم زیبایی داره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد