دلیل خیلی مشکلات ما آدما، چیزهای کوچیکین که از بس کوچیکن به چشم نمیان و مهم شمرده نمیشن. همین چیزای کوچیکن که آدم نمیتونه حد توقفی براشون پیدا کنه. نمیتونه خط قرمزی براشون مشخص کنه. همین چیزای کوچیکن که وقتی مشمول بی توجهی ما و گذر زمان بشن، روز به روز، بیش از پیش میشن یه قسمت جدایی نا پذیر زندگی. آدم فک میکنه هر وقت بخواد میتونه از شر این چیزا خلاص بشه. ولی یه موقع چشماشو باز میکنه و میبینه خیلی وقته به این چیزای کوچیک عادت کرده و دیگه نمیتونه این چیزا رو از زندگیش خارج کنه. "اعتیاد"، "سیگار"، "چایی"، "مشروب"، "بددهنی و فحش"، "سنگدل شدن"، "دزدیهای کوچیک"، "دزدی از ساعات کار"، "کم کاری". همین " حالا یه دفعه چیزی نمیشه " ها. "مگه این چیه" ها. "با یه دفعه کسی نمرده " ها. "واسه تفنن" ها. همین "فقط همین یه بار" ها. "فقط یه نیگا" ها. "حالا اونقدا هم بزرگ نیست که شولوغش میکنی" ها.
این چیزای کوچیک مثل همون خاری میمونه که مولوی توی مثنوی میگه. وقتی یه خار رو توی رهگذر میکاری، همه میان بهت میگن این خار رو بِکَن. تو میگی حالا میکَنم. وقت هست. کاری نداره که. هر وقت بخواد یه ثانیه ای میکَنمش. روزها میگذره؛ خار هر روز قوی و ریشه دار تر میشه و تو هر روز ضعیفتر و پیرتر. یه روزی میرسه که حتی اگه بخوای خار رو بکنی هم، زورت نمیرسه. بترسیم از این خارهای کوچیک زندگیمون.
همچو آن شخص درشت خوش سخن در میان ره نشاند او خاربن
ره گذر یانش ملامت گر شدند بس بگفتندش این بکَن این را نکند!
هر دمی آن خاربن افزون شدی پای خلق از زخم آن پر خون شدی
جامه های خلق بدریدی ز خار پای درویشان بخستی زار زار
مدتی فردا و فردا وعده داد شد درخت خار او محکم نهاد
تو که می گویی که فردا این بدان که به هر روزی که می آید زمان
آن درخت بد جوانتر می شود وین کَنَنده پیر مضطر میشود
خاربن در قوت و برخاستن خارکَن در پیری و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر خارکن هر روز زار و خشک تر
او جوان تر می شود تو پیرتر زود باش و روزگار خود مبر
خار بن دان هر یکی خوی بدت بارها در پای خار آخر زدت
بارها از خوی خود خسته شدی حس نداری سخت بی حس آمدی
یا تبر برگیر و مردانه بزن تو علی وار این در خیبر بکن
عادت بد اولش رهگذره...بعد مهمان....و بعدش می شه صاحبخونه!
آره. درست میگی...
نباید یه چیزی برامون عادت بشه وگرنه ترک عادت موجب مرضه.
دست مریزاد خیلی خوب گفتی
دست خودت مریزاد
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح ودعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند که مستان زخدا بی خبرند
اینم هیچ ربطی به نوشته ات نداره دلم خواست بنویسم
خیلی پستت پر معناست
ممنون. لطف کردی...
عالی بود. از همه مهمتر که از دوست پسر من شعر گذاشتی..
میگم نکنه دوست پسرم رو از راه به در کنیا
واقعا زیبا بود.
مشکلی که همه ماها باهاش روبرو هستیم امافقط میدونیم که مشکل ماست و هیچ کاری برای رفعش انجام نمیدیم...
فعلا که دوس پسر شما ما رو از راه بدر کرده و دیوونه کرده...
پاییز ثاینه ثانیه میگذرد،
یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه ی تمام برگهای پاییز،
برایت آرزوهای خوب دارد..
دلت دریایی روزگارت بهاری
پیشاپیش یلدا مبارک
ممنونم. از ما هم مبارک باشه
سلام دوست خوبم
فوق العاده بود ...خیلی خیلی عالی..
سپاس
ممنونم که سر زدی
عمر روزگارت یلدایی.یلدایت مبارک عزیزم
ممنونم. به تو هم مبارک
سلام دادا ببخش صفحت واسم باز نمیشه برا همین دیر به دیر میام...
یلدات مبارک...
ااااا. چه بد که باز نمیشه. با یه بروزر دیگه امتحان کن...
به شما هم مبارک باشه
ایول پس دمش گرم
میدونی دارم فک میکنم تو این وبلاگ به قضایای خوبی اشاره میشه.
ممنونم. لطف داری
ساده لباس بپوش، ساده راه برو . . .
اما در برخورد با دیگران ساده نباش . . .
زیرا سادگی ات را نشانه می گیرند . . .
برای درهم شکستن غرورت . .
قشنگ بود...
ولی تلخ.
خوب راست میگی شاید دلیل خیلی از جدایی ها یه اشتباه خیلی کوچیکه کوچیک باشه..
خاربن در قوت و برخاستن خارکَن در پیری و در کاستن