روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

هیچ

خواستم بگیرمش. دوید و فرار کرد. همانطور که میدوید، کلاغ شد. من هم دویدم دنبالش. خیلی سریع دور میشد. من هم کلاغ شدم. اوج گرفتم. هر چه بهش نزدیکتر میشدم، بیشتر عصبانی میشد. برگشت. با دستش کوبید توی سرم. ترسیدم. ولی باز هم دنبالش پرواز کردم. کرکس شد. من هم کرکس شدم. رفت لای ابرها. باران شد. نه... تگرگ شد. با شدت به سمت زمین حرکت کرد. چشمانش را بست. من هم تگرگ شدم. از آن بزرگهایش. با هم خوردیم زمین. خورد شدیم. آب شدیم. رفتیم توی جوی آب. میخوردیم به این طرف و آنطرف. به همه جا. سر و صدایمان بلند بود. همه متوجهمان شده بودند. رفتیم توی دل خاک. ریشه درخت صنوبری هر دوتامان را بلعید. رفتیم بالا. نوک نوک درخت. برگ شدیم. اون یه طرف، من یه طرف. خودش رو از ساقه جدا کرد. به زور. وقتی داشت میفتاد، باد میومد. من هم خودم رو جدا کردم. میخواستم جلویش را بگیرم. ولی، نخواست. نفهمید که نبودنش آزارم میدهد. باد بردش. من معلق وبی هدف، در هوا، منتظر بادی دیگر بودم تا بوزد و مرا ببرد یا شاید او را بیاورد...


نظرات 4 + ارسال نظر
باشماق دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:44 http://bashmagh.blogsky.com

جامت را بالا بیاور وبنوش
به سلامتی فاحشه های شهر
که به غیر از خودشان کسی را نفروخته اند
این حرف رو تو یک وبلاگ دیدم خیلی بهم چسبید همین طوری هم برای شما ارسال کردم

افسانه دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:54 http://gtale.blogsky.com/

سلام

خوب نگاه کن !



همه چیز در نگاه و دست توست



سرنوشت را خودت رقم خواهی زد



نه دیگری

شرلی جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:27

هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی، احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر می‌شود!

دونده دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:12

خیلی قشنگ تصویر کرده بودی...دویدن به دنبال چیزی که بهش نمی رسی. با تموم وجود می خواهی اش ولی ازت می گریزد...........

ممنون. لطف داری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد