روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

ابر، باران، سیل

دل آسمون که اینجوری میگیره، یاد خودم میفتم. یاد وقتایی که دل من هم میگیره. یاد وقتایی که دلم خیلی میگیره، ولی نمیتونم ببارم و سبک بشم. فقط باید منتظر یه نسیمی باشم که بیاد و ابرای دلم رو با خودش ببره. ببره جایی که فرصت باریدن هست. جایی که باریدن، نه تنها خجالت نداره، بلکه کلی هم منتظرشن.



خوش به حالت آسمون. اونقدر بزرگی که اگه اینجا هم نخواستی بباری، جاهای زیادی هست که برای باریدنت لحظه شماری میکنن. بلاخره دلت سبک میشه. بلاخره اونقدر سبک میشی که خورشید میتونه ازت عبور کنه. ولی وای به روزی که اونقدر جلوی باریدنت گرفته بشه که سیل بشه و همه چیز رو نابود کنه...



نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 22:38

be to ham yad dadan"mard "ke gerye nemikone??!!!khob to ham mesle ASEMON har vaght delet gereft bebar

ثمر جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:58

موهاتو روشن کردی و شب از تو نورانی شده
برهنگی تن کردی و ثانیه طولانی شده

مثل یه کشتی تو خزر، من غرق می‌شم تو تنت
تسلیم می‌شم عطرتو، سر می‌رم از پیراهنت

شیطانِ دوباره پاشو از تو زندگیم پس می‌کشه،
وقتی خدای بوسه‌هات مشغول آفرینشه

حرفاتو با من می‌زنی، بی‌که بهم چیزی بگی
بیدار می‌شم از خودم، تو هُرمِ این همخوابگی

کوبای بکرِ تنتو، می‌خوام پناهنده بشم
می‌خوام تو کافه‌ی چشات سیگار برگ بکشم
می‌خوام دوباره گم کنم ساعت و روز و هفته رُ
می‌خوام سفر کنم باهات جاده‌های نرفته رُ

دنیا یه جایی پشتِ مِه سرگرمِ خودویرونیه
آزاد می‌شه اون منی که توی من زندونیه

آغوش تو این برکه رُ می‌بره تا دریا شدن
تو ماه‌تر می‌شی و هی تکرار می‌شه مَدِ من

ابعادِ این بستر درست مثِ یه سایه‌ کِش میاد
از پشتِ دیوارا فقط صدای آرامش میاد

از هوش می‌ره ساعت و بی‌خود شدن‌ سر می‌رسه
من هفت ساله می‌شم و قصه به آخر می‌رسه

می‌خوام تو کوبای تنت، بازم پناهنده بشم
می‌خوام تو کافه‌ی چشات سیگار برگ بکشم
می‌خوام دوباره گم کنم ساعت و روز و هفته رُ
می‌خوام سفر کنم باهات جاده‌های نرفته رُ

گلبرگ پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 15:32

چقد قشنگ نوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد