توی دانشگاه، یه درس داشتیم به اسم تحلیل سیستمها. توی یکی از فصلاش میگفت وقتی سیستم به حالت تعادلش میرسه، نمیفهمه که رسیده و به رفتارش ادامه میده و وقتی خبر دار میشه که از حد تعادلش گذشته. دوباره بر میگرده از این طرف و حرکت نوسانی انجام میده، ولی باز به حد تعادل که میرسه ازش عبور میکنه و ...
دقیقن مثل بعضی از ماها. توی یه مسیر زیادی پیش میریم و یه موقع به خودمون میایم میبینیم زیادی رفتیم، میخوایم برگردیم، ولی سرعت که میگیریم نمیفهمیم رسیدیم به اونجایی که باید بایستیم. باز دوباره از حد تعادلش رد میشیم و همینطوری زیگزاگی تا آخر عمرمون توی نوسانیم.
دقیقا منم همین جوری هستم
خیلی بده ؛ نه ؟
همه یه جورایی اینجوری ان. اتفاقن تو کمتر از بقیه اطرافیان اینجوری هستی.
بیشتر بدیش اینه که دیگرون نمیتونن بهت اعتماد کنن وقتی اینجوری هستی...البته تو واقعن اینجوری نیستی...
من فکر میکنم در مورد محبت به بعضیها دچار همین نوسان شدم
نمی دونم باید اذامه بدم یا تعقیر روش
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. محبت هیچ وقت زیادی نمیشه. میگن رو سر پیامبر خاکروبه میریختن و ایشون باز محبت میکرد...
قابل تامل بود...
مثلا چجور سیستمهایی؟
بیشتر سیستمهای متعادل اینجورین. مثلا کنترل جمعیت، مثلن خیلی سیستمهای اجتماعی و رفتاری انسانها و ....