روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم
روزهای زندگی

روزهای زندگی

زندگیم را دوست دارم

دلیل اصلی

یه بزرگی تعریف میکرد که: توی مقطع دکترا در رشته روانشناسی، سه تا شاگرد داشت. توی یکی از جلسه های درس که دقیقن افتاده بود وسط زمستون و هوا خیلی هم سرد بود، یکی از شاگرداشو میبره جلوی کلاس و اونو خواب میکنه، به اصطلاح هیبنوتیزم میکنه. توی همون هیبنوتیزم، به اون دانشجو میگه: "وقتی بیدار شدی، میری میشینی سر جات و هیچ چیزی یادت نمیاد از این اتفاقات. من هم شروع میکنم به درس دادن. هر وقت خودکارمو از جیبم در آوردم، تو میری و پنجره رو باز میکنی."

خلاصه اون دانشجو بیدار میشه و میره میشینه سر جاش و استاد هم شروع میکنه درس دادن. وقتی استاد خودکارو از جیبش در میاره، اون دانشجو طبق چیزی که توی هیبنو تیزم بهش گفته شده بود، میره و پنجره کلاسو باز میکنه. ازش میپرسن چرا پنجره رو باز کردی؟ اون دانشجو هم نمیتونسته بگه چون هوا گرمه، بر میگرده و میگه چون هوای کلاس آلوده شده. باز کردم تا هوای تازه بیاد داحل!

یعنی خود اون بنده خدا هم نمیدونست واسه چی پنجره رو باز کرده و به همین دلیل، برای موجه نشون دادن خودش و کارش، یه دلیل الکی ساخته و ابراز کرده.

خیلی از کارها و احساسات ما هم همینطوره. دلیلی برای اون کار یا اون احساس ابراز میکنیم که با دلیل واقعی انجام اون کار خیلی فرق داره و شاید بعضی وقتا حتی خودمون هم متوجه نباشیم دلیل واقعی اون کار یا احساس چیه. یا شاید هم از بیان دلیل واقعی اون کار یا احساس، حتی پیش خودمون هم خجالت میکشیم و اونو بیان نمیکنیم. یا شاید خیلی از کارها و احساسات ما نتیجه یه شرطی شدن ساده ذهنمونه که مدتها پیش توی زندگیهامون ایجاد شده...

نظرات 5 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 20:06

وقتی نوشته ات رو خوندم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم من هم چنین حسی رو تجربه کردم با خوندن مطلبت، قلبم ریخت. فکر کردم اگه خدایی وجود داشته باشه مثل همون استاد و ما هم دانشجو های هیپنوتیزم شده اش باشیم، چقدر زندگی پوچه و چقدر ما بدبختیم که فکر میکنیم همه کارها رو با اراده خودمون انجام میدیم حتی فکر کردن به این موضوع هم حالم رو بد میکنه وحشتناکه

اره فکر کردن به این موضوعی که گفتی تلخه. شاید بهتره اینجوری فکر نکنیم. حد اقل راجع به جبر و اختیار.
راستی چه حسی داره هیبنوتیزم شدن؟

مینا چهارشنبه 14 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 18:47

من چند بار هیپنوتیزم شدم حس وحال زمان هیپنوتیزم بستگی به تلقینی داره که شخص هیپنوتیزم کننده القا میکنه من اولین بار هیپنوتیزم رو خونه شما دیدم وقتی حمید برادرت حسین رو هیپنوتیزم میکرد و اون توی اون حالت و با چشمهای بسته پسر عموی من حسین رو دیده بود که مجروح شده و با عصا راه میره نیم ساعت بعد حسین با پای گچ گرفته و عصا وارد خونه شما شد البته من اون موقع خیلی بچه بودم. نمیدونم شما یادت هست یا نه؟

نه یادم نیست. ولی شنیدم که حمید همه رو هیبنو تیزم کرده. من دوست دارم یک بار تجربه کنم این حسو...

طوفانی یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 17:27

سلام

همینطوره! توجیه کردن.... و بدتر از اون اینکه سر خودمون کلاه بذاریم و دلیل اصلی رو از انکار کنیم

ممنونم که سر زدی دوست خوبم...

سروش تنهایی سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 22:55

چقد بده آدم ندونه تصمیمی که می گیره و با اعتقاد ازش دفاع می کنه واقعا مال خودشه یا بهش القا کردن و پایه اساسی نداره.
مینا کیه؟دختر عمه؟

آره بده ...بدتر اینه که خیلیا اصلن به این موضوع فکر نمیکنن.

good girl سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 23:18 http://aseman-man.blogsky.com

perfect...

tnx

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد