دیگر یاد گرفته بود.
میتوانست کوه درد و غمی که قلبش را میفشرد، پنهان کند. میتوانست لبخند بزند. میتوانست خودش را شاد نشان دهد. میتوانست با بقیه بگوید و بخندد و لودگی کند. یاد گرفته بود دلیلی ندارد ناراحتیش را کسی بفهمد؛ حتی نزدیکترین دوستش. فهمیده بود کم پیدا میشوند آدمهایی که غم و غصه هایت را بعدها نکوبند توی سر خودت. ترجیح داده بود تنها باشد و با غمها و غصه هایش تنهایی دست و پنجه نرم کند تا خود را از نگاه ترحم آمیز و طعنه آمیز و حرفهای تکراری و عاقل اندر سفیه دیگران حفظ کند. یاد گرفته بود تظاهر کند. نقش بازی کند. نقش یک آدم خوشحال، یک آدم خوب، یک آدم بی توقع، یک آدم قوی. یک آدم بی درد...یکی که سنگ صبور همه هست. یک پشتیبان.
به قول عزیزی، یاد گرفته بود از ته دل بی صدا فریاد بزند و همچنان، لبخند به لب داشته باشد...
تظاهر کردن را خوب یاد گرفته بود. مثل زودپزی که از بیرون آرام اش میبینی و از درون....
نمیدونم چرا ولی فکر میکنم یه همچنین آدمی هیچوقت وبلاگ نمی نویسه
اون کارو هم یاد گرفته....
توی دبیرستان من یه دوست صمیمی داشتم که اون خیلی باهام راحت بود و من خیلی دوسش داشتم !
روز آخر وقتی توی آسفالت حیاط دور هم نشستیم و انگشت اشاره روی یک نفر میرفت و بقیه حتی اون دوست صمیمی ات نظرشو راجع بهت بلند میگفت!
اون دوستم درمورد من گفت :هیچ وقت نفهمیدم تو زندگیت چه خبره ،از چی رنج میکشی ،هیچ وقت از رازهای زندگیت نگفتی...
میدونی من لال میشدم حرفی نداشتم هیچ وقت! ولی همیشه جوک های بامزه و خنده دار تعریف میکردم واسه خندونش و ...
وقتی شدت درد از حد بگذره ناخود آگاه توی جمع بیشتر و عمیق تر از همه میخندیم و شادتریم شاید تظاهر نشه اسمشو گذاشت!
یه جور پختگی و آبدیده شدن
به نظر من آبدیدگی و تجربه نیست....مثل قماربازی که هر چی داشته باخته و دیگه امیدی به بهبود خیلی چیزا نداره....واکنش طبیعی ذهنه به نظرم...
منم خوب یادگرفتم رفیق....
همه دارن خوب یاد میگیرن...
نمیشه یه بار از خوشی ها بنویسی
خوب میدونم شاید ناراحتی های زندگیمون پررنگتر از خوشی های زندگیمون شدن
روزهای خوب خواهند آمد
از کوزه همان برون تراود که در اوست....
در ضمن. من که خیلی از خوشیها هم مینویسم...
این عایا علامت چیه؟
تظاهر...بهترین عنوان برای متنت هست
میپسندم نوشته ات رو
مرسی. لطف داری...
اصلا برای یاد گرفتن سخت نیست ...
همه ی ادم ها تا یه در صدی متظاهرن ...
و با اضافه شدن عدد سنشون، یاد میگیرن هر روز بیشتر از روز قبل متظاهر باشن.
چقد قشنگ نوشتین
مرسی...
اگر بنا به یاد گرفتن بود زودتر از اینا یاد میگرفت، چیزای دیگه ای هم یاد میگرفت و اینطوری نمیشد. Expression به هر روشی شروع بشه بقیه چیزا رو هم تحت تاثیر قرار میده
منظورتو نمیفهمم رفیق....
دلــتنــگی
اول خــیـابـان کـوچــکی بــود
وقــتی تــازه بــا تــو آشــنا شــدم،
کـم کـم خــیــابــان بـــلـــندی شـــد
وقـــتی فـــهمیـــدم دوســـتــت دارم،
و حـــالا دلــتــنــگی
شـهری پــر از بــزرگــراه هــای تــاریــک اســت
کــه مــن تنــها در آنــها پیــش مــی روم
و تــو هــر روز از مــن دور تــر مــی شـوی...!
قشنگ بود
کاش منم متظاهر بودنو یاد میگرفتم ولی هنوز خیلی راها باید برم تا به این نقطه برسم!
تظاهر کردن، سخت نیست....مثل رانندگی. وقتی یاد بگیری، میتونی ماهها تظاهر کنی بدون اینکه بفهمی...
تظاهر که بد نیست ,بلکه باعث میشه از نگاهایه ترحم آمیز دیگران آسوده بشی