اگه کمد لباسات پر از لباساییه که نمیپوشی، ولی دلت هم نمیاد به کسی بِدیشون...
اگه دفترچه تلفن موبایلت پر از شماره هاییه که سالی یکبار هم باهاشون تماس نمیگیری، ولی میترسی پاکشون کنی مبادا یه روزی بهشون احتیاج پیدا کنی...
اگه کشوی محل کارِت پر از کارت ویزیت آدماییه که هیچ وقت سر و کاری باهاشون نداشتی و نخواهی داشت، ولی برای روز مبادا نگهشون داشتی...
اگه هنوز هر از چند گاهی با دوستانی در تماسی که هیچ وقت یادی ازت نمیکنن، ولی تو اگه یادی ازشون نکنی اضطراب میگیری و احساس بدی پیدا میکنی...
اگه هنگام خوشی و تفریح نگران تموم شدن خوشی هستی و غمِ تموم شدن اون لذت، نمیذاره به طور کامل لذت رو تجربه کنی...
اگه کمد اتاقت پر از خِرت و پِرتای کلّ زندگیته و هیچ وقت، هیچ کدومشونو نتونستی دور بریزی...
اگه ذهنت پر از عقایدیه که توی کل زندگی سراغت اومدن و همه شونو توی ذهنت جمع کردی و بیش از حد معمول روی عقیده ات پافشاری و اصرار داری...
اگه هنوز کتابا و دفترای دوران دبیرستان و دانشگاهتو نگه داشتی، بدونِ اینکه استفاده ات بشه...
اگه حساب پس اندازِ روزِ مبادایی داری که هیچ وقت تا حالا سَری بهش نزدی...
و....
هیچ کدوم از اینا نشونه ی خوبی نیست.
اگه این اختلال* رو داشته باشی، زندگیت همیشه پر از ترسه. پر از اضطراب و نگرانیه. نگرانیِ از دست دادن افراد و چیزهای زندگیت. ترس از اومدن یه روز بد، روز مبادا. جرآت نداشتن برای تغییر وضعیت. لذت نبردن از خوشیها. پر بودن ذهن و زندگی از چیزهای به درد نخور و دست و پا گیر و ...
تنها راهش هم دور ریختنه. باید جرأت کرد و تموم چیزهای به درد نخور زندگی رو کم کم و مرحله به مرحله دور ریخت. باید سَری به کمدها، کشوها، گنجه ها، صندوقها و حتی ذهنمون و زندگیمون بزنیم و شروع کنیم به یه خونه تکونی درست و حسابی...
*Hoarding Disorder
آخه اگرم اینکارو کنیم بهمون میگید وسواس دارید. بالاخره تکلیف و مشخص کنید
نه. اتفاقن اختلال احتکار خودش وسواسه...
خیلی درست گفتی ؛ واقعا حرف دل منو زدی
هیچ وقت نتونستم با خودم کنار بیام و چیزی رو دور بریزم .
خیلی با خودم مبارزه کردم و موفق نشدم .
از این اخلاقم متنفرم . متنفر
راهش رو بلد نیستم . خیلی دوست دارم یکی پیدا بشه و تو این زمینه کمکم کنه
منم همینجوری ام. دارم کمک میگیرم...
اینطور ک تو گفتی من باید همه ی زندگی و عقایدم و بندازم دور
حالا شاید نه همه...
عکس پست بالایی برام باز نشد نکنه از اون عکسهای پر محتوایی ک اون دفعه گذاشتی باشه
right click>>>reload
کاملا با نوشتت هم عقیده و موافقم!
به به!
ممنونم...
تقریبا همچین خصوصیتی ندارم
خیلی خیلی خوبه...
اگر زکریا امروز زنده بود
از بیل گتس هم پولدار تر بود
به همین بطری قسم !!
سلام پست فوق العاده ای بود...
تقریبا همچین آدمیم متاسفاته..
منم همینطورم...
عه :(
منم اینطوری م. مامانم بهم می گه جهود :))
البته گوش شیطون کر دارم بهتر میشم, و سعی می کنم دلبستگی مو به همه چی کمتر کنم.
البته یه چیزایی که واسه آدم خاطره می سازن یا که قبلن ساختن رو واقعن نمی شه دور ریخت...
اونم اندازه داره البته. قبلنا حتا دسمال کاغذی ای که فلان جا باهاش رفته بودمو هم نگه می داشتم :))
منم همینطوری ام و دارم سعی میکنم که اینجوری نباشم....
اون کامنتتو هم منتشر نمیکنم.
ما که استارتو زدیم...
منم استارتو زدم. بدجوری هم زدم
من تو همه چیز اینطوری نیستم اما تو حیطه های خاصی هستم که باید اصلاح بشه
همه یه جورایی هستن اینطوری...حالا کم و زیاد داره...
ادم باید تو یه دوره زندگیش برحسب نیازش بعضی چیزها رو بندازه دور
مثل یه عشق قدیمی یا خاطراتی که باعث کینه میشن
شاید...
ولی سخته...
هیچکس نفهمید که « زلیخا » مَرد بود یا زن ....!!!
میدونی چرا ؟؟؟
مردانگی میخواهد !
ماندن، پای عشقی که مُدام تو را پس میزند . . . !!!
حماقت میخواد نه مردانگی...
ما آدما همیشه به امید روز مبادا هزارتا آشغال دور خودمون جم میکنیم و سر خودمون رو شلوغ میکنیم ولی جالبه که اون روز مبادا هیچ وقت نمیاد
درسته....خیلی از روزهای مبادا هیچ وقت نمیان...
کم پیدایی....
چرا حماقت آخرش دیدی ک چطور شد کلی هم کیفول شد والابوخودا
حماقت...
بگذاریــــد و بگذریـــــد
که دیر یا زود
باید گذاشت و گذشت
امام علی...
یکی از قشنگترین جمله هاش همینه...
درست مثل من
خیلیا اینجورین...کم و زیادش فرق داره...
این کارو انجام دادم .. :) تا حد امکان چیزای دست و پاگیر و به درد نخورو پاک کردم .. اولش یکم ترس همراه داره که نکنه یوقت پشیمون شم .. نکنه یوقت لازم شه و نباشه .. اما بعد یه حش فوقالعاده خوبی داره .. حس سبکی ..
یه حس خیلی خوب...
منم تجربه اش کردم.